skip to Main Content

ساختار دراماتیک در داستان‌ها قسمت دوم

ادامه از ساختار دراماتیک در داستان‌ها قسمت اول

ساده‌تر اینست که بپرسیم انیماتورها چه نوع داستان‌هایی را قادر نیستند خلق کنند؟ انیمیشن می‌تواند تمام انواع مختلف تجارب انسانی را مورد بررسی قرار دهد. قصه‌ها در حقیقت اسطوره‌های زندگی را مورد بررسی و تجزیه‌و تحلیل قرار می‌دهند. نگاه انیماتور این امکان را فراهم می‌کند که جای شخصیت‌های داستان را با موجودات دیگر عوض کنیم. کجای دنیا می‌توان فضایی داشت که در آن سگ‌ها و گربه‌ها  بازیگر نمایش‌های شکسپیر باشند؟ «شیرشاه» بر اساس داستان هملت ساخته شده است. عمو اسکار پدر سیمبا را به قتل می‌رساند و تاج‌و تخت را به دست می‌گیرد. البته تفاوت‌هایی هم وجود دارد؛ هملت هیچگاه آوازی به نام « نمی‌توانم صرفاْ صبر کنم تا پادشاه شوم.» نخواند.

فیلم « زندگی بیداری» ( Waking Life) اثر ریچارد لینکلیتر به صورت فلسفی به بررسی ماهیت رویا می‌پردازد. فیلم « وقتی باد می‌وزد» ( When the Wind Blows) به شکلی تراژیک تجربه‌های یک زوج مسن را از مسمومیت با تشعشعات پس از یک جنگ هسته‌ای را بررسی می‌کند. و از سویی دیگر فیلم جالب « اختاپودی» به بررسی جنبه های طنز زندگی در یک ارتباط قوی عاشقانه بین دو اختاپوس می‌پردازد. برای چندین دهه داستان‌های پریان منابع پر سودی برای استودیوهای والت دیزنی فراهم کردند. به نظر می‌رسد که دیگر دوران استفاده از داستان‌های پریان برایشان به پایان رسیده و حال بیشتر مایل هستند که آنها را به سخره بگیرند. فیلم  Dreamworks با بهره‌گیری از گزینه « شرک» و با استفاده از این رویکرد طعنه‌آمیز به نمایش درآمد. « ناکجاآباد» ( Never Land) پیتر پن، که در آن کسی مجبور نیست از دوران کودکی خارج شود، بخشی از جذابیت‌های یک انیمیشن است. اغلب بزرگ‌ترها توانایی بازی کردن را از دست داده‌اند. نکته بدتر آنست که آنها توانایی دیدن ارزش‌های موجود در بازی را هم از دست داده‌اند. دنیای کودکی به تصویرکشیده‌شده توسط آلیس، پیتر پن، داستان‌های پریان و هیولاها خیلی قدرتمند است.

 

سر نهفته در این تخیلات چیست؟ چرا فانتزی دارای معنا و مفهوم است؟ جذابیت ماندگار این کارهای تخیلی در چیست؟ این کارهای تخیلی چطور با دنیای واقعی ارتباط برقرار می کند؟ این کارهای تخیلی می‌توانند باعث شوند که ما احساس امنیت کنیم. و این نکته که دنیای کودکی پر از ترس و وحشت است، یکی از اسراری بود که دیزنی به خوبی از آن آگاه بود. دیزنی این را هم می‌دانست که وحشت با احساس امنیت و تعلق‌داشتن به یک ترکیب قدرتمند تضاد دارد. آثار موریس سنداک ( Maurice Sendak) مانند « جایی که موجودات وحشی هستند» نیز چنین حدو‌مرزهای تاریکی برای به تصویرکشیدن دنیای دوران کودکی دارد. به نظرم نسخه سینمایی « جایی که موجودات وحشی هستند» در این خصوص راه را به خطا رفته است. پینوکیو نوعی ترس سحرآمیز داشت و بهتر است از ترس‌های فیلم‌های «سفیدبرفی» و « فانتازیا، شبی بر فراز کوه عریان»  حرفی نزنم. دیزنی هم مانند فروید از قدرت بخش تاریک ذهن و آرزوی انسان برای محافظت از خود در برابر آن آگاه بود.

اانیمیشن‌هایی که با دست کشیده شده‌اند، جذابیت و افسونی دارند که از نقاشی‌های ساده ما در دوران کودکی نشأت می گیرند. در فیلم « ماجراهای پیگلت» (Piglet’s Big Movie ) دار و دسته پو (Pooh) زمانی که دارند دنبال پیگلت می‌گردند، دفترچه پیگلت را گم می‌کنند. از آنجا که این دفترچه، دفترچه خاطرات پیگلت است، پو تصور می‌کند که شاید این دفترچه بداند که پیگلت کجاست. طوفان باعث می‌شود که آنهادیگر نتوانند به جستجو ادامه دهند، بنابراین زمانی که دارند انگشتانشان را گرم می‌کنند، دست به کار می‌شوند که دفترچه پیگلت را با مدادشمعی از نو بسازند. به نظرم رسید که اگر بتوانیم  به نقاشی‌های آنها جان ببخشیم و آنها را زنده کنیم، خیلی فوق‌العاده می‌شود. انیماتورهای ما در استودیو ژاپن کاری کردند کارستان و  به طراحی‌های رابرت اسلج ( Robert Sledge)، نقاش استوری بورد آن اثر، حیات بخشیدند. این سکانس آواز داستان را پیش می‌برد و به شخصیت‌ها نشان می‌دهد که در تمام حوادث، از زمانی که آنها برای ایوری خانه سختند تا زمانی که کانگا به آنجا نقل‌مکان کرد، این پیگلت بوده که در نهایت مشکلات را حل کرده است. آنها متوجه می‌شوند که آنطور که باید و شاید قدردان کارهای پیگلت نبوده‌اند. حقیقت این داستان این است که حتی موجودات کوچک هم می‌توانند تغییرات بزرگ ایجاد کنند و اینکه باید یاد بگیریم که قدردان دوستانمان باشیم. و تمام این ماجراها با آهنگهای فوق‌العاده کارلی سایمون ( Carly Simon) همراه شده است.

نکته جالب اینست که در حقیقت موضوع اغلب انیمیشن‌ها حیات بخشیدن به تصاویر و ایجاد زندگی در انیمیشن است. موضوع اولین انیمیشن فانتازیا ( Fantasia ) (۱۹۴۰) تماماْ مربو ط به خواب، مرگ، رویا و بیداری است. پری‌ها با تغییر فصل از خواب بیدار می‌شوند. همه دایناسورها می‌میرند. اسب‌های آبی بیدار می‌شوند تا باله برقصند. Chernabog دیو جادوگران و شیاطین کوه عریان را بیدار می‌کند تا زمانی که ناقوس‌های کلیسا به صدا درمی‌آید، دوباره به خواب بروند. میکی، شاگرد جادوگر به خواب می‌رود و رویای رهبری بهشت را در خواب می‌بیند.

داستان فانتازیای سال ۲۰۰۰ تماماْ درباره تولد دوباره است. نهنگ‌ها فرزندشان را از دست می دهند و وقتی کل دسته نهنگ‌ها با هم به آسمان می‌روند و در یک اقیانوس بهشتی از نو متولد می‌شوند، دوباره والدین و فرزندان در کنار هم قرار می‌گیرند. جنگل در اثر فوران آتشفشان نابود می‌شود تا در اثر تأثیر روح طبیعت از نو متولد شود. در سکانسی که من کارگردانی کردم، دونالد دستیار نوآ ( Noah ) است و نوآ و دیزی هرکدام تصور می‌کنند که دیگری در طوفان گم شده است. وقتی امواج طوفان فروکش می‌کنند، عشاق داستان ما در زیر رنگین‌کمان، که نماد رستگاری از سوی خداوند است، دوباره یکدیگر را ملاقات کردند. تمام زمین از نو متولد شده است. شاید  دلیل جذابیت جاودانی فانتازیا همین موضوع  ـ موسیقی کاملاْ کلاسیک که به خوبی با تصاویر مربوط به مرگ و زندگی هماهنگ شده است ـ باشد. این فیلم را بی‌دلیل « جهنم توسعه» ننامیده‌اند. یافتن موضوع و داستان سخت ترین بخش ساخت یک فیلم است. این سختی با وجود ساختارهای مشارکتی ناکارآمد که می‌توانند به سادگی یک  پروژه را از مسیر خود خارج کنند، بیشتر هم می‌شود. من خود به طور مستقیم و غیر مستقیم شاهد این امر بوده‌ام و در پروژه‌‌های زیادی هم شرکت داشته‌ام که به دلیل یک فرایند ناکارآمد از مسیر خود خارج شده‌اند. منظور من این نیست که کار آنها ساده‌تر است، اما اگر تمامی کسانی که در یک پروژه مشارکت دارند، از این خطرات آگاه باشند و بدانند که یک پروژه ممکن است از چه جاهایی  از مسیر خود خارج شود، شاید بتوان از بروز برخی فاجعه‌ها پیشگیری کرد. اغلب زمان و سرمایه مالی زیادی برای بی‌عیب‌و نقص کردن بخش اول یک داستان تلف می‌شود. استودیوها بارها  و بارها بخش اول کار را بالا و پایین می‌کنند و باز هم وقتی موضوع و زمینه نهایی داستان مشخص می‌شود و متوجه می‌شوند که شروع و پایان کار با هم هم‌خوانی ندارند، باید دوباره قسمت اول کار را تغییر دهند. کتاب دیوید بال ( David Ball) به نام « پیش رفتن و به عقب برگشتن: راهنمای فنی برای خواندن نمایش‌نامه» این حقیقت را آشکار می‌کند که یک داستان تنها زمانی معنادار می‌شود که از نقطه پایانی داستان ، بهترین جایگاه برای بررسی موضوع داستان، آن را مورد بازبینی قرار دهیم.

مهم است که بدانید قرار است در نهایت به کجا برسید و نقطه پایانی داستانتان کجاست. ابتدا هدف نهایی خودتان را مشخص کنید.  می‌توان برای رفع نیازهای خط تولید انیمیشن در استودیوها پول هنگفتی را هدر داد. این خط تولید  روند تولید کار را بر اساس بودجه و برنامه زمانی تعیین‌شده مشخص می‌کند، گاهی لازم است که تولید فیلم را قبل از آنکه داستان به طور کامل آماده شود، شروع کنیم. کاملاْ حذفش کنید! – این وضعیت فاجعه‌باری‌ست که خط تولید هاوایی یک نمونه / استعاره مناسب برای آن است.

من شاهد بوده‌ام که مجریان یک پروژه پس از اینکه استوری‌بورد کاملاْ چیده شد و به صورت ریل انیمیشن درآمد، تصمیمشان را در مورد نوع فیلمی که می‌خواهند بسازند عوض می‌کنند و ژانر فیلم را کلاْ تغییر می‌دهند ( ریل انیمیشن نسخه ای از فیلم است که در آن فقط از پانل‌های استوری‌بورد با دیالوگ‌ها و موسیقی موقت استفاده می‌شود). و ین واقعاْ باعث شرمساری‌ست، چرا که آنها یک نسخه حقیقتاْ بامزه و خنده دار داشتند و ناگهان تصمیمشان بر این می‌شد که یک فیلم اکشن دراماتیک و یک داستان واقعی بسازند.

همچنین شاهد مشکلاتی بوده‌ام که به‌خاطر حضور نویسنده کار سر پروژه به وجود می‌آمد و این امر نه به‌خاطر ویژگی‌ها و توانایی‌های او به عنوان یک نویسنده بلکه صرفاْ به خاطر دوستی نویسنده با مجریان پروژه  بود.

این مطلب 0 دیدگاه دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
جستجو