” لوکا” فیلمی که به آسانی پس از ساخت “کوکو” بهترین فیلم پیکسار است
هیولاهای آبی در آبهای پورتوروسو که روستای خیالی ایتالیایی در فیلمِ پرزرق و برقِ آقای انریکو کازاروسا میباشد، قصیدهای است برای دوستی جوان با نامِ لوکا. اما این هیولاها مهربانند و به همان اندازه که مردم روستا از آنها میترسند، آنها هم از “هیولاهای زمینی” یا انسانها وحشت دارند. هیچ قدرت جادویی ویرانگر یا دشمنان عظیمالجثه در آن اطراف دیده نمیشود، فقط دو پسر پولکدار هستند که در حین کشف دنیای بالای سطح آب ، دارند با هم بزرگ میشوند.
هرچند ممکن است برخی به خاطر اینکه این کار به زندگی پس از مرگ، منشأ عواطف انسانی و یا سایر پرسشهای اصلی اگزیستانسیالیستی نمیپردازد، به اشتباه آن را به عنوان اثری با جاهطلبی کمتر مورد کمتوجهی قرار دهند، اما لوکا را پس از کوکو که در سال ۲۰۱۷ ساخته شد، میتوان به سادگی بهترین فیلم پیکسار دانست. لوکا به عنوان داستانی که میتوان با آن ارتباط برقرار کرد و در مقایسه با روح Soul اثر پیت داکتر، اثر پیشینِ استودیوی Emeryville کمتر انتزاعیست، لوکا به روابط بنیادی مربوط میشود که به ما اعتماد به نفس میدهند، علایق ما را پرورش داده و بر شکلگیری دیدگاهمان تاثیر میگذارد.
از نظر داستانی، کارِ نخستِ کازاروسا Casarosa بیشتر به Ponyo اثر هایائو میازاکی نزدیک است تا به روح . جسی اندروJesse Andrews و مایک جونز Mike Jones، نویسندگان مشترک این اثر، به ترسیم ویژگیهای فوقالعاده یکی از دقیقترین تصاویر از دنیای کودکی در تمام انیمیشنهای بلند اخیر دست یافتهاند. از نظر زیباییشناسی، این اثر به کار خمیری جذاب تولید Aardman که با La Luna، اثر کوتاه خود کازاروسا در پیکسار نامزد جایزه اسکارشد، شبیه است. قهرمان این کار تکرار دقیقی از شخصیت بامبینوBambino در آن فیلم است.
لوکای موآبی ( جیکوب ترمبلیJacob Tremblay) یک هیولای آبی جوان است که در جایی شبیه به یک منطقه روستایی در زیر آب زندگی میکند که گوسفندهایش ماهیهای شیطان و دوستداشتنی هستند (حواست به جوزپهGiuseppe و مونالیزاMona Lisa باشد). اما لوکا، برخلاف آریل در پری دریایی کوچکThe Little Mermaid، وقتی با اشیاء متعلق به موجودات مرموزی که در ساحل زندگی میکنند، مواجه میشود ، درمییابد که دوست دارد بخشی از آن دنیا باشد. او برخلاف توصیه والدینش (مایا رودولف و جیم گفیگان) به آلبرتوی ماجراجو و بیباک ( جک دیلن گریزر) میپیوندد و دنیای آرام زیر آب را ترک میکند.
هر دو کودک به محض اینکه بدنشان خشک میشود ، به شکل انسان درمیآیند. اما با تماس با آب، چهره واقعیشان نمایان میشود ( مجموعه انیمیشن Ranma ½ را تصور کنید). هیچ توضیحی در خصوص چگونگی این دوگانگی داده نمیشود و در اصل توضیحی هم نیاز نیست.
این فیلم به طرز شگفتانگیزی دو نسخه از چندین شخصیت را ، به صورت انسان و به صورت موجودی افسانهای خلق میکند و در عین حال ویژگیهای اصلی چهره هر شخصیت را در هر دو نسخه حفظ میکند. هنر مفهومی در تیتراژ انتهایی نشاندهنده تأثیر انیمه و مانگای ژاپنی و به ویژه استودیو Ghibli است که میتوان به خاطر کشیدن تصاویری که پایان داستان را نشان میدهند و در کنار تیتراژ پایان فیلم به نمایش درمیآیند ، از آن قدردانی کرد. ( نام روستا اشاره دیگری به Ghibli است.)
استعداد بالا در طراحی شخصیت و ساخت انیمیشن در جزئیاتی مانند نحوه حرکت دهان آلبرتو که شخصیت جسور و بیتفاوت او را نشان میدهد، در نحوه جمعشدن پولکها از روی بدن شخصیتها و یا وقتی که شخصیتها در نیمه راه تغییر هستند ( نیمی پوست انسان و نیمی پولک ماهی) به خوبی نمایان است. هم کازاروسا و هم دانیلا استریلواDaniela Strijleva ، طراح تولید که تیمش نمای روستایی و همیشهجذاب مدیترانهای را با راههای سنگفرش و ساختمانهایی که آثار گذشت زمان بر آنها دیده میشود، خلق کردند، شایسته تقدیر هستند.
لوکا و آلبرتو با ماجراهای آفتابگرفتن و تلاش مشترک برای ساختن یک اسکوتر وسپایVespa scooter موقتی به یکدیگر پیوند میخورند. آنها فکر میکنند که در بخشهای دورتر از ساحل هنوز هم ماجراهای بیشتری وجود دارد. صحنههای تاریکروشن صبحگاهی با گرد و غبار موجود در آفتاب گرم تابستان که با نمای لحظههای جادویی در فیلمهای واقعی برابری میکند. کیفیت رویایی که در نحوه فریاد زدن لوکا و آلبرتو زمانی که قبل از اقدام به هر کار خطرناکی فریاد میزنند« Silenzio Bruno» و به این ترتیب ندای تردید درونیشان را خاموش میکنند ؛ مشهود است، رفتار بیتکلف لوکا و آلبرتو را نشان میدهد؛ « Bruno» در واقع نامیست که آنها بر روی ترس و دلهره گذاشتهاند.
آنها با ورود به پورتوروسو میفهمند که اهالی شهر از موجوداتی شبیه به پری دریایی که آنها دوستشان دارند، متنفرند ؛ اما آنها با جولیای جسور هم ملاقات میکنند، دختری که پولش را صرف برندهشدن در مسابقات سهگانه سالانه کرده ( هر چند این ملاقات به نوبه خود شامل خوردن ماکارونی هم بود). او حق رجزخوانی برای شکستدادن زورگوهای محلی را میخواست و پسرها پول جایزه را برای خرید یک دوپرخه واقعی میخواستند. سر و کله گروه شکستخوردهها پیدا میشود. ماسیمو، پدر جولیا ( مارکو باریچلی) هم هست، که با یک دست به دنیا آمده است، اما این باعث نشده که در مهارت ماهیگیری چیزی کم داشته باشد؛ شخصیت ماسیمو به نظر شبیه به شخصیت پاپا در La Luna است . ماکیاولی، گربه آنها که مدام از همهچیز انتقاد میکند، باعث ایجاد طنزهای جالبی میشود.
وقتی لوکا و آلبرتو درباره آیندهشان با یک وسپای واقعی خیالپردازی میکنند، بیان اغراقآمیز این تصورات جایگزین تصاویر داستان میشوند. کازاروسا آنها را به آسمان میفرستد که در آنجا ستارهها ماهی ساردین هستند و ماه یک ماهی غولپیکر است. بعدها وقتی لوکا به لطف دانش جولیا به نجوم علاقمند میشود، او را در حال دویدن بر روی حلقه زحل میبینیم. این لحظات کوتاهند، اما به خاطر زیبایی محض، رنگهای فوقالعاده زنده و تصاویر سوررئال بسیار پرهیجان هستند و موسیقی شورانگیز دان رومر هم این هیجان را بیشتر میکند. این موسیقی سراسر شاد و پیروزمندانه با نسیم روحبخش ملودیهایش ما را به یک ماجراجویی بزرگ دعوت میکند.
جولیا درگیر احساسی عاشقانه نمیشود، بلکه دوستیست که اهمیتش به اندازه دوستان دیگر است و این تصمیم، رفاقتِ معصومانهای را که از همان ابتدا داستان را پیش میبرد، حفظ میکند. به نظر میرسد حتی وقتی آلبرتو حسودی میکند، این حسادت بیشتر یک رقابت خواهربرادریست تا یک رابطه عاشقانه. هر چند کازاروسا به صراحت گفته که رابطه افلاطونی با یک دوست دوران کودکی الهامبخش وی در این فیلم بوده، اما مضمون آن به قدری آزاد است که دیگران میتوانند این عناصر خاص را به عنوان ویژگیهای شخصیتهایی تعبیر کنند که برای پرهیز از تعصب و خشونت خود واقعیشان را پنهان کردهاند.
آنچه که لوکا را تا این حد عمیق میکند، آنست که این داستان، جدای از اشارات فرهنگی فراوانی که به ایتالیای زادگاه کازاروسا دارد، به مرور روابطی میپردازد که پسران قبل از آنکه یوغ مردانگی سنتی بر آنها تحمیل شود، میتوانند داشته باشند. عشق صمیمانه آنها به یکدیگر فراتر از باورهای جامعه است. اندرو و جونز از طریق شوخطبعی فریبنده و ساده داستان نشان میدهند که در این سن خیانت تا چه حد فاجعهبار تلقی میشود، لوکا تا چه حد به دنبال تأیید از سوی آلبرتو است و به نوبه خود چگونه در همان ابتدا نوعی رابطه مرید و مرادی پویا بین آنها ایجاد میشود.
سیر دوستی آنها زمانی که جولیا به یک عامل تغییر تبدیل شده و رابطه برادری آنها را نمایان کرده و با تمایل خودش به همراهی با آنها آن را غنیتر میکند ، به هم میریزد. در نهایت پسرها یاد میگیرند که هر چند سبب بهتر شدن یکدیگر میشوند ، شاید مسیر و هدفشان همیشه در یک راستا نباشد. و این خوب است، زیرا عواطف محبتآمیزی که در آنها شکل میگیرد، پایدارتر از تمام تغییرات است، اما هیچگاه بیشتر از آنها نخواهد بود. لوکای کازاروسا نیز درست مانند لوکا و آلبرتو که در خشکی یک موجودند و در زیر آب موجود دیگری هستند، یکسره پرتوی درخشانی از نور خورشید است و شیرجهی عمیقی به یک رابطهی برادرانه.
به نظرم فیلمی خیلی خوب بود طنزش به کافی بود و پند و نکته های زندگیم مثل:((شما با بهترین دوستتون هم همیشه قرار نیست با هم باشین شاید مسیر زندگیتون متفاوت باشه.))و این نکته هم میشد برداشت کرد:((ما از هر چیزی که میترسیم قرار نیست به ما آسیب برسونه.))در کل واقعا فیلم باحالی بود.
چقدر خوبه که مسائل اساسی و بیان میکنن اخیرا ، این موضوعات شخصیت ساز هستش و خیلی برای کودکان و حتی ادم بزرگا مهمه و میتونه تلنگر باشه !