نگاهی به انیمیشن BigHero6 محصولی از دیزنی/پیکسار
اخطار: خطر لو رفتن داستان! (لطفا بعد از تماشای فیلم بخونیدش!)
مطلب پیشنیاز:
پیکساری که متولد شد تا بیست سالِ بعد، دیزنی را نجات دهد
بعد از تماشای Big Hero 6 احساس کاملا عجیب و متفاوتی داشتم. البته که احساس رو نمیشه به این سادگیها بیان کرد، مجددا فیلم رو تماشا کردم و حس اینکه باید چیزی در این مورد بنویسم درونم تقویت شد. این متن کاملا دیدگاه شخصی من هست به این کار فوقالعاده.
این انیمیشن پیامهای ریز و درشت فراوانی داره که به نظر من در درجهی اول و مهمترینشون: “مهربانی” و “مهم بودنِ افراد زندگی” ست. در درجات بعدی پیامهایی مانند: تلاش، ناامید نشدن و قبول نکردن شکست قرار میگیره. در سراسر فیلم همهش این فکر رو داشتم: بچههایی که این انیمیشن رو تماشا میکنند به سادگی به قدرت “تخیل” و “خلاقیت” پی میبرند و یاد میگیرن که با داشتن خلاقیت و جدیت، هر کاری رو ممکن کنن. بِیمکس نمادی از مهربانی و اهمیت دادن به سلامت و هیرو هامادا نمادی از روحِ عظیم انسانی خلاق است که بواسطهی تخیل و ابتکار و تلاش، زندگی هزاران انسان رو نجات داد.
از اول شروع میکنیم:
زمانی رو صرف ایجاد چارت بر اساس شکلگیری نقاط اوج و فرود داستان کردم. نتیجه چیزی شبیه به تصویر زیر شد. توی این چارت، عدد۲۵ رو حس نرمال در نظر گرفتم و از ۰ تا ۱۰۰ رو برای نشان دادن میزان تنش احساسی.
اما داستان خیلی جذابتر از این چارت احمقانه است!، بازگشایی انیمیشن از نماهای هِلیشات بر فراز مگاسیتیِ سنفرنسوکیو شروع میشه. آسمانخراشهای مدرن، تابلوهای نئون و آمیزشی از تکنولوژی آمریکایی و بافت شرقی. ۱۵ دقیقهی اول به معرفی کاراکترها و فضاها اختصاص پیدا کرده. قهرمان داستان “هیرو هامادا” چهارده ساله هست و برادرش با نام “تاداشی هامادا” و مهندس روبوتیک . هیرو رو میبره به مدرسهی روبوتیک تا با فضای اونجا آشنا بشه. هیرو با دیدنِ نوآوریهایی که در مدرسه درحال انجام هست مصمم میشه تا به هر طریقی وارد مدرسهی “نرد اسکول” بشه. همانجا با رابرت کالهان آشنا میشیم، مدیر نابغهی کل تشکیلات مدرسه. هیرو قبل از این با شرط بندی و جنگ روبوتهای دستساز پول و پله جمع میکرد!.
در مقابل؛ تاداشی ورود به مدرسه رو به هیرو پیشنهاد میکنه. اما باید در مراسم رونمایی از اختراعات که هرساله برگزار میشه یک ایده طراحی کنه یک ایدهی محشر که بتونه مجوز عضویت رو از آقای کلهان دریافت کنه. درست در اوج امیدواری، هیچ ایده ای به ذهن هیرو نمیرسه که تاداشی با بالاپایین کردنش بش یاد میده که “مسائل رو از نقطهنظر دیگهای بشون نگاه بکنه”. پیام مهمی که در اواخر فیلم به دیگر دوستانِ سوپرقهرمان خودش یادآوری میکنه.
در دقیقهی ۲۰ هیرو با معرفی مایکروباتها Nicrobots توجه همهگان رو به خودش جلب میکنه و این موضوع باعث میشه تا پیشنهاد خرید اختراع Microbot ها رو از Alistair Krei دریافت کنه. آقای کری خودش سرمایهگذار میلیونری هست که ایدههای بلند پروازانهای در سر داره. در همین حین به خصومت بین کِری و کلهان پی میبریم. سرنخی که در عین مبهم بودنش، بسیار عجیب به نظر میرسد. چیزی که به ذهن متبادر میشه خصومت کاریست!.
در دقیقهی ۲۲ اوج ابتدایِ داستان فرا میرسد. مدرسه در آتشسوزی غیرمنتظره در حال نابودیست و پروفسور کلهان گیر افتاده است، تاداشتی هامادا برای کمک به پروفسور وارد معرکه میشود اما بلافاصله با یک انفجار مهیب تمام امیدهای هیرو نقش برآب میشود. او بعد از تلاشهای شبانه روزی چند دقیقهای از گرفتن حق ورود به مدرسه نگذشته بود که هم برادرش و هم پرفسور هردو کشته میشوند.
از دقیقهی ۲۵ به بعد اولین جرقههای دوستی میان هیرو و بِیمکس شکل میگیرد. تا به اینجای کار بِیمکس هیچ نقشی در فیلم ایفا نکرده و صرفا یک روبات نرمیست که برای مقاصد پزشکی توسط تاداشی طراحی شده است.
شخصیتِ بِیمکس آمیزهای از کودک بیگناه و صادق و درعین حال کنجکاو است. هیرو در ابتدا هیچ تصمیمی مبنی بر پذیرفتن یک روبات را ندارد و تلاش او خاموش کردنِ بیمکس است. طراحی هوشمندانهی بِیمکس نیز بسیار زیبا و بجاست. روباتی نرم، سفید و بغل کردنی که مهربانی از او میبارد. درست مثل یک مادر فداکار که در هر شرایطی نگرانِ فرزند خودش است.
در همین میان، هیرو به صورت اتفاقی یکی از مایکروباتهایش را از توی جیب پلیورش پیدا میکند. بیمکس به او میگوید که این روبات میخواهد جایی برود. اما؛ او که هیچ توجهی به بیمکس ندارد، حرفهای او را جدی نمیگیرد. در همین نقطه تا دقیقهی ۳۴ اوج دیگری در داستان رقم میخورد. هیرو متوجه این موضوع میشود که شخصی ایدهی او را دزدیده و هزاران عدد از مایکروباتهایش را تولید کرده است، در این حین شخصی با نقاب کابوکی Yokai سروکلهاش پیدا میشود تا او را از میان ببرد. بیمکس در گیر و دار فرار از دست آن شخص نقابدار با بغل کردن هیرو او را از مرگ حتمی نجات میدهد که نقطهی عطفی در ارتباط این دو به حساب میآید.
در دقیقهی ۳۹، بیمکس تاداشی را صدا میکند. تلنگری به همهی ما. به صورتِ هوشمندانه شاهد تزریق احساس انسانی به یک روبات دوست داشتنی هستیم که بیریا و بیپرده در خصوص احساس صحبت میکند. او به هیرو میگوید که بر اساس اسکنها و اطلاعاتش تاداشی باید زندگی سالم و طولانی میداشت. احساس همزادپنداری که عمیقا بیننده را نیز تحت تاثیر قرار میدهد. ما هرروز شاهد اتفاقهایی هستیم که جوانان سالم و پرانرژی را از میانمان برای همیشه میبرند. تاداشی نیز در اوج نبوغ و تولید یکی از ایدههای خودش قربانی یک اتفاق شده بود. موضوعی که باورش برای مخاطب نیز دشوار به نظر میرسد. هیرو در صدد است تا به بیمکس بفهماند که این مرگ، نوع دیگریست و تاداشی دیگر هیچگاه زنده نخواهد شد. سپس بیمکس با دانلود اطلاعات جدید همدردی خودش را ابراز میکند و هیرو را بغل میکند. این سکانس طوری عمیق احساسات مخاطب را برمیانگیزد که گویی ما نیاز به همدردی داشتیم و بیمکس هر لحظه در دل هیرو بیشتر جا باز میکند و ما او را میپذیریم.
هیرو تصمیم میگیرد تا با آپگریدِ بِیمکس مجددا به همان محل برگردد تا آقای کری را نابود کند. تصور میکند که او باعث و بانی همه اتفاقهاست. از دقیقهی ۴۶ تا ۵۰ آنها در تلاشاند تا از دست شخص ماسک به چهره فرار کنند. او قدرتمندتر از حد تصور آنها بود در نهایت با دوستانِ همکلاسیاش تصیمیم میگیرند تا آن ماسک و لوگوی پرنده را رمزگشایی کنند و در این راه باید همگی تبدیل به یک سوپرقهرمان شوند.
طبق قواعد کلاسیک داستاننویسی، در جایی باید کاراکتر یا کاراکترهای فیلم چیزی یاد بگیرند تا با بحران مقابله کنند. این ماجرا در دقیقه ۵۵ تا ۶۰ اتفاق میافتد. آنها تمرین میکنند تا بدانند چطور از امکانات قهرمانانهی خودشان استفاده کنند. اما چیزی که در دقایق آتی میبینیم، ناتوانی آنها در ایجاد انسجام به عنوان یک “تیم” هست. آنها همه نیروهای عالی را دارند، اما ناتوانی در ایجاد انسجام و داشتن “برنامه” باعث میشود تا نتوانند به خوبی با یکدیگر سازگار شوند. این نقطهضعف پس از سفر آنها به جزیره و نوع واکنش آنها به یک کبوتر به خوبی قابل تشخیص است.
بزرگترین چرخش داستان Story Turn در دقیقهی ۶۹ اتفاق میافتد. کسی که این کار را کرده بود پرفسور کلهان بود. او به هیرو میگوید که در آن آتشسوزی از مایکروباتهای او برای نجات جانش کمک گرفته و مرگ برادرش یک اتفاق بود. و در جواب هیرو که چرا جان او را نجات نداده بود گفت: این اشتباه خودش بود. پس از این دیالوگ، هیرو ناگهان کنترل خودش را از دست میدهد و به بیمکس دستور میدهد تا او را نابود کند. بیمکس که میان احساس کمک و درک نکردنِ “نابود کردن دیگران” گیر افتاده، با تغییر مموری کارتش توسط هیرو به یک روباتِ بیرحم مبدل میشود. یکی از بهترین نقاط اوج داستانی که بدون افکت صوتی و تنها با موسیقی حماسی زیبایی همراه است که نفس را در سینه حبس میکند.
یکی دیگر از موارد مهم در این ابرقهرمانان، استفاده نکردن از خشونت و سلاحهای معمول میباشد. در جای جای فیلم اشاراتی به پرهیز از خشونت میشود که در مقابل آن، توانایی ذهن مورد بحث میباشد. شخصیتهای فیلم به جای خشونت از قدرت تخیل و تفکر خودشان استفاده میکنند تا بر مشکلات فائق آیند. در ادامه و در دقیقهی ۷۱ بیمکس مجددا هدف ساختش توسط تاداشی را یادآور میشود و تصاویری از تلاشهای او در این راه را به هیرو نشان میدهد. مجددا نقطهی اوج همدردی با هیرو شکل میگیرد و در این بین، دوستان به جمع او ملحق میشوند. آنها به مموری کارت اتفاقات اخیر بین پرفسور کلهان و کِری دست پیدا کردهاند. کسی که سوار سفینه شده بود تا به نوعی تست پروژهی سفر بینکهکشانی آقای کِری را به سرانجام برساند دختر پرفسور کلهان بود که با وجود مشکل فنی، او دستور ادامهی کار را صادر کرده بود. به نوعی پرفسور کلهان دلیل مرگ دخترش را آقای کِری میدانست.
در دقیقهی ۷۵ آنها به اشتباه خود پی میبرند و اینبار تصمیم میگیرند تا کارها را “درست” انجام دهند. به همین خاطر سراغ محلی میروند که آقای کِری در حال سخنرانی ست و Climax شروع به شکلگیری میکند. در سراسر این سکانسِ نفس گیر، شاهد تلاش ابرقهرمانها در جهت انصراف پرفسور کلهان از تصمیمش هستیم. او معتقد است که دخترش را کِری از او گرفته، بنابراین تمامی دارایی او را از طریق همان کهکشان نورد میخواهد نابود کند. در این بین هیرو متوجه میشود که مایکروبات ها هم توسط این نیرو بلعیده میشوند. پس کاری میکنند تا تمامی آنها از بین برود. درست در اوج ماجرا ؛ در دقیقهی ۸۳ و ناتوانی پرفسور کلهان، هیرو و بیمکس او را از بین نمیبرند و فقط ماسک او را که توسط تلهپاتی مایکروباتها کنترل میکرد را نابود میکنند.
زمانی که همه فکر میکردند خصومتها به پایان رسیده و انتقام کار صحیحی نیست شاهد Resolution پایانی هستیم.، بیمکس سیگنالهایی از سمتِ دایرهی کهکشانی دریافت میکند و میبینیم که دختر پرفسور کلهان در یک خواب عمیق فرو رفته ولی زنده است. در دقایق پایانی فیلم، بیمکس و هیرو وارد پورتال میشوند. دختر پرفسور کلهان را پیدا میکنند. اما؛ در یک اتفاق ناگهانی، بیمکس از برخورد جسم عظیم معلق با هیرو جلوگیری میکند اما یونیفرم خودش از میان میرود و تنها چیزی که میتواند با آن هیرو و آبیگیل (دختر کلهان) را نجات دهد سیستمِ پرتاپ شوندهایست که روی دست راستش نصب شده است. بیمکس در نهایتِ مهربانی و فداکاری این کار را از اعماق وجودش – که اکنون کاملا زنده و احساسمند بودنِ یک روبات را پذیرفتهایم- انجام میدهد. این تصاویر تاثیرگذار به قدری زیبا هستند که به سادگی چشمها را خیس میکنند. هریک از ما نیازمند چنین فرد فداکار و مهربانی هستیم. خصائصی که در اعماق وجود ماست و فداکاریهایی که احتمال زیاد دفنشان کردهایم یا فرصت ابراز نداشتهایم. بیمکس با این کار تبدیل به یک ابرقهرمانِ قهرمان (!) میشود.
سلام من عاشق این انیمیشنم ولی هیچ نشونه ای از پیکسار در این انیمیشن ندیدم 🤔
از نظر فنی عالی بود ولی محتوایی هیچی.
فکر کنم اگه تریلر این انیمیشن رو ۵۰ بار ببینی بیشتر لذت می بری تا خود انیمیشن رو !
هرچند شاید از بقیه ی نامزد های امسال بهتر باشه ولی حقش اسکارررررررر نیست.
به نظر من هم بهترین انیمیشنی بود که تا به حال دیدم و واقعا بردن جایزه اسکار امسال حق این انیمیشن هست!