پیکساری که متولد شد تا بیست سالِ بعد، دیزنی را نجات دهد
{تصاویر در ابعاد اصلی هستند}
چشمهای جان لستر براق و درخشان، او از راه میرسد و به چشمهای من نگاه میکند با دستهای گرماش پس از احوالپرسی گفتگو شروع میشود. او چیزها را احساس میکند و غیر ممکن است که شما هم این احساس سراغتان نیاید. مدیر خلاق و رئیسِ انیمیشنِ استودیوهای والت دیزنی و پیکسار. او شخصی جدی، عاطفی و مشتاقی هست که در هالیوود کار میکند. همچنین احساسات و اشکهای او واقعی هستند.
به سادگی در خصوص موفقیت انیمیشنِ “یخ زده” و فروشِ بیسابقهی آن توضیح میدهد. او از صمیم قلب میگوید: “من از اعماق وجودم تکتک افراد اینجا برایم ارزش دارند و نگرانشان هستم. والت دیزنی و روشِ سرگرمی او را بسیار دوست دارم. مایلم تا این استودیو همچنان در راه ترقی و پیشرفت بماند.”
هشت سال از خرید پیکسار توسط دیزنی میگذرد. هشت سال از زمانی که Bob Iger جان لستر و اِد کتمال را به عنوان رئیس و مسئول بخش انیمیشن استودیو برگزیده است میگذرد. هنگامی که لستر و کتمال روی کار آمدند، متوجه شدند انیمیشن دیزنی را با پیکسار که سیر صعودی داشت جایگزین کنند. اما Dumbo همیشه انیمیشن محبوب جان لستر بود. وقتی کتمال بچه بود ساعتها خودش را در دنیای پینوکیو و پیترپن تصور میکرد. این دیزنی بود که شغل آیندهی آنها را داشت رقم میزد. لستر میگوید: “برای ما واقعا سخت بود که آن دربها را ببندیم؛ اِد و من واقعا نمیتوانستیم این کار را انجام دهیم.”
” ارتباط شما با مخاطب عاطفی است. نمیتوان گفت که آنها به روش مشخصی احساس کنند. آنها خودشان این احساس را کشف میکنند.”
در عوض، آنها در یک چالش عظیم بودند. نه اینکه دیزنی را جایگزین کنند، اما موضوع نجات دادن بود. استودیویی کاملا مستقل از پیکسار. امروز با اطمینان میتوان گفت که آنها موفق شدهاند. بازگرداندنِ موجودیتِ خلاق دیزنی و توانمند کردنِ آن در رقابت با رقبا. آنها یک کسبوکار را از فروپاشی نجات دادند. بله، اما این را یک پیروزیِ تجاری نمیبینند، بلکه از آن به عنوان یک “پیروزیِ فرهنگی” قلمداد میکنند که میتوان دیزنی را مجدد قدرتمند کند.
جدیدترین اثبات آنها در تاریخ 7 نوامبر در سالنهای نمایش خواهد بود. Big Hero 6 هفتمین فیلم بلند دیزنی است از هنگامی که جان لستر و اد کتمال بر مسند مدیریت تکیه کردهاند، همچنین نخستین باری که از کامیکهای مارول استفاده میشود. (دیزنی مارول را در سال 2009 خریداری کرد.) فیلم، در مورد تیمی از دانشمندانِ جوان است که ابرقهرمانِ دلخواه خودشان را ساختهاند تا به مبارزه با شرارت برود. این انیمیشن در شهری بنامِ فرنسکویو Fransokyo اتفاق میافتد که ترکیبی کاملا دقیق از شهرِ مگاسیتیِ ژاپن و سنفرنسیسکو است.
اما مسئلهی دشوار نحوهی رابطهی قهرمانِ روبات و Baymax رفیق اوست که وظیفهی نگهداری از اورا دارد. این رابطهی داینامیک، هستهی اصلی داستان است. هستهی احساسی داستان همانیست که جان لستر مشخص کرده بود. هرکسی میتواند فیلمی بسازد که از لحاظ تکنیکال شما را خیره کند، اما این برای جان لستر کافی نیست. بالاتر از همهی اینها، احساساتیترین رئیسِ انیمیشن میخواهد فیلم بسازد که بتوانید با فیلم ارتباط برقرار کنید. فیلمی که احساسات شما را برانگیزد.
روزی روزگاری در نقطهی گذر از قرن20، در شهر آفتابیِ Burbank یک شرکت انیمیشن عالیِ قدیمی وجود داشت که دیگر عالی نبود. فیلمهای آنها در یک چیز مشترک بودند: “آنها با مخاطب عجین نمیشدند.” آنها کاراکترهای فراموش ناشدنی نمیشدند. همچنین بلیطها و دیویدیهای آنها به فروش نمیرفت. محصولاتی از قبیل: آتلانتیس، گریمِ دایناسور، خرس برادر، سیاره گنج و…
[jwplayer config=”video” file=”http://www.puyanama.com/wp-content/uploads/Videos/DISNEY BIG HERO6Characters Study.flv” image=”http://puyanama.com/wp-content/uploads/animation-test.jpg”]
تست انیمیشن کاراکترهای BIG hero 6
در همین حال، در ساحل کالیفرنیا استودیویی جدید در حال فعالیت بود. PIXAR نخستین استودیوی انیمیشن کامپیوتری در Emeryville، چیزی مثل طلا بود. برای هر خرس برادر که دیزنی تولید کرده بود، پیکسار انیمیشنِ “درجستوجوی نیمو” را داشت. انیمیشنی که موفقیت عظیم تجاری و اعتباری برای پیکسار داشت. عصر طلایی انیمیشن آغاز شده بود که برای اولین بار دیزنی پرچمدار آن نبود!.
با اینحال، نمیشد بلافاصله این پرسش را مطرح کرد که چه چیزی فیلمهای پیکسار را از محصولاتِ پرزرق و برقِ دیزنی جدا میکرد. همان میزان پرسنل که روی انیمیشن Home on the Range در سال 2004 کار کردند، روی شیرشاه کار کرده بودند. اما فیلمهای دیزنی چیزی کم داشت… “قلب”. در مقابلِ فیلمِ Home on the Range که داستانِ گاویست که دوستان و خانهی خود را ازدست داده، انیمیشنِ شگفتانگیزان قد علم کرده است. که در همان سال اکران شد. آقای شگفتانگیز ممکن است یک ابرقهرمان باشد، اما شخصی هست معمولی درست مثل ما. تابعِ رویکردِ پیکسار در داستانسرایی: “ارتباط شما با مخاطب باید احساسی باشد.” لستر میگوید: “نمیتوان به مخاطب گفت که به روش خاصی احساس کنند، آنها باید خودشان آن را کشف کنند.”
در پیکسار، لستر و کتمال سیستمی را طرح ریزی کردهاند با مجموعهای از سیاستها و روشهای به روز شده که هدف آن به حداکثر رساندنِ تاثیر احساسیِ فیلمهای ساخته شده است. هنگامی که ایدهای به ذهن لستر میرسد، گروهی از کارگردانان و نویسندههای پیکسار ایده را بسط و گسترش میدهند. داستان وارد جادهای پر از دستانداز و طولانی میشود که تنها راه نجاتاش دریافتها و رضایتِ درونی کارگردانهاست.
روندِ توسعهی داستان در دیزنی برعکسِ احساسی بود. مثل بسیاری از استودیوهای فیلمسازی، روشی با عنوانِ “هیئت خلاق”. کارگردانِ انیمیشنِ یخزده Frozen آقای کریس باک میگوید: وقتی در سالِ 1978 اینجا کارم را آغاز کردم، استودیو توسط دامادِ والت دیزنی ران میللر Ron Miller مدیریت میشد. آدم خوبی بود، اما او فیلمساز نبود، هنرمند نبود.”
به هرحال، هرچند انیمیشنهای دیزنی موفقیتهای کمی به دست میآوردند، مدیران قدرتِ بیشتری اعمال میکردندو آنها تصمیم میگرفتند که بر اساس بازار، کدام فیلم ساخته شود. بیشتر بر اساس دیدگاه شخصی خودشان کارگردانها را به پروژهها میفرستادند. دان هول کارگردانِ Big Hero6 میگوید ( او از تاریخ 1995 در دیزنی حضور دارد): “این یک سیستمِ شکست خورده بود. نمیتوانم محل دقیق انحرافِ مسیر دیزنی را مشخص کنم، اما با این واقعیت روبرو بودیم که دیگر مردم این فرمِ هنری ما را دوست ندارند.”
لستر میگوید: “آنها به جایی رسیده بودند که دیگر حتی به این موضوع فکر نمیکردند که چه چیزی فیلم را بهتر میکند.”
در سپتامبر 2005 مدیر جدید دیزنی، آقای باب ایگر هنگامی که در دیزنیلند هنگکنگ حضور داشت گفت: به وضوح میدیدم که سالها سوء مدیریت چه بر سرِ دیزنی آورده بود. او متوجه شده بود که تمام شخصیتهای اخیری که برای پیکسار تولید و توضیع کرده بودند سرپا ماندهاند و اضافه میکند: بسیار آسان بود دیدنِ این نکته ما در مشکلی واقعی گیر کردهایم، این مشکل رودرروی من داشت به چشمانم نگاه میکرد.
او میدانست تنها کسانی که میتوانند دیزنی را نجات دهند جان لستر و اد کتمال بودند. این خرید و فروش بالای هفت میلیارد دلار برای دیزنی هزینه داشت. اکنون ادکتمال رئیس پیکسار و دیزنی بود و جان لستر مدیر خلاق دیزنی. رؤیای لستر به حقیقت پیوسته بود.
در این جدول میتوانید میزان فروش محصولاتِ دیزنی و پیکسار را در مقایسه باهم ببینید.
لستر میگوید: “تمام هویت من، حتی وقتی بچه بودم، با این رویا پر شده بود که روزی در دیزنی کار کنم. او از محل کار خود اخراج میشود، او حتی به زنِ خودش نانسی هم این موضوع را نگفته بود. او گفت که میخواهم به دنبال کار انیمیشن بروم. (هنگامی که 20 سال بعد دیزنی پیکسار را خرید، جان لستر در نهایت به حقیقت پی برد.)
کتمال در کتابِ Creativity, Inc. به قلمِ خودش و امی والاس توضیح میدهد که ارزش دهی به احساس در اولین برخورد با یک پدیده را در طول زندگی حرفهای رعایت کرده است. درسی که از جان لستر در کلآرتز آموخته بود: “پولیش بصریِ ایده در صورتی که داستان را به درستی نوشته باشید مهم نیست.” این ایده و تئوری فلسفهی وجودی استودیوی آنها را هدایت کرده است. پیکساری که متولد شد تا بیست سالِ بعد دیزنی را نجات دهد.
روزی که دان هال ایدههای خود را برای جان لستر توضیح میداد، ایدههای خود را روی دیواری پین کرده بود در اتاق کنفرانسی که پنجرهای نداشت. او از سیستمِ مارول الهام گرفته بود، برخیها الهاماتی از کامیکهای مارول و برخی چیزهایی بودند که او شخصا دوست داشت چون از کودکی عاشق کامیک بود. یک به یک آنها را به جان نشان داد و توضیح داد و ایدهها را بحث کرد. پروژه پس از پروژه، او میگفت که چطور هر داستان را بسط داده است و جان لستر در تمام این مدت اکثرا ساکت و آرام بود.
در نهایت آنها روی BIG HERO6 که تنها نیمی از هیئت مدیره روی آن توافق داشتند متوقف شدند. این کامیک اولین بار در اواخر دهه 90 منتشر شده بود. تکههایی از داستان و تصاویر آنها روی دیوار خودنمایی میکرد. داستان پسری 14 ساله که برادر خود را ازدست میدهد و روباتی که جایگزین او میشود. در نهایت لستر شروع به صحبت کرد. “این یکی!” او گفت: اینکه یک روبات بتواند برادر کاراکتر اصلی فیلم باشد و همچنین نگرانِ او و به او چیزهایی یاد بدهد. این کار پتانسیل شگرفی از لحاظ احساسی دارد.
جان لستر و کتمال ذره ذره شروع کردند به کارگذاشتنِ قلبِ پیکسار در دیزنی. گام اول ساخت یک “فرهنگ همکاری” بود. قبل از ورود لیتر و کتمال گروه دیزنی اطلاعاتی جمعآوری کرده بودند. اما تاثیر کمی داشت. هال میگوید: “احساس این بود که همه کمی عقب نگه داشته شده بودند.” بنابراین کتمال دستوری تنظیم کرد که هرکسی آشکارا صحبت کند و نظر هر کارمند بدونِ دخل و تصرف پذیرفته میشد. کتمال میگوید: “اعتماد خوش به نظر میرسد، اما زمان نیاز دارد تا بوجود بیاید.” ادامه میدهد: “این روند 2سال تمام طول کشید تا درک کنند من چه میخواستم تا مهارتها و توانایی داستانسرایی تقویت گردد.”
به آرامی، از طریق ترکیبی از آزادی خلاقیت و مالکیتِ فردی روح در استودیوهای انیمیشن رشد کرد و خودش را در کارهای دیزنی نشان داد. Williams میگوید: این تاثیر را در اولین تولید استودیو پس از ورود جان و اد در انیمیشن بولت BOLT میتوانید ببینید. شخصیتها از لحاظ ظاهر جذابتر هستند، قابل باورتر و شوختر از کاراکترهای قبلی ما مثل ملاقات با خانوادهی رابینسون. کاراکترها مثل کاریکاتور احساس نمیشدند.
باک میگوید: هنگامی که جان با شماست، تمام تمرکزش شمایید. او در خصوص آخرین جلسهاش فکر نمیکند. او روی کاری که انجام میدهیم متمرکز میشود و تمام تلاش او در انجام دادن خوب آن کار خلاصه میشود.
مطالب مرتبط:
واقعا مقاله خوبی بود، چشم من رو بیشتر به انیمیشن و شخصیت سازی باز کرد البته منظورم از لحاظ پیشبرد داستانیه. تنها مشکلی که توی این مقاله خیلی به چشم میخوره مخصوصاً پاراگراف آخر، ترجمه دست پا شکسته و بدون حوصله مترجم. امیدوارم بتونین این مقاله رو دوباره ویرایش کنین چون مطمئناً قراره افراد زیادی بیان بخوننش، خیلی جالب و آموزندست. من اشاره ای میکنم به ۱ خط ترجمه که واقعا از لحاظ ترجمه ضعیفه. باز هم ممنون.
هال میگوید: “احساس این بود که همه کمی عقب نگه داشته شده بودند.” “مردم صادق نبودند.”
ممنونم از شما، حتما سعی میکنم که بهتر بشه. باز با این کاستیها لطف کردین و نظرتون رو نوشتین، ممنونم.
مطلب عالی بود
انیمیشن تا حالا بیشترین آسیب رو از سوء مدیریت و سود جویی تهیه کننده ها دیده. 🙂
دقیقا، حالا این آسیب اینجا چنان عمقی داره که تهش نامعلومه. رقابتی که اونجا هست، یک هزارمش اینجا نیست…! 🙂