۱۰ نکته در خصوص Value در نقاشی دیجیتال و سنتی
شکی نسیت هنرمندِی که هنر انیمیشن سهبعدی را دوست دارد و در آن حرفه مشغول است، باید سواد بصری و درک خوب و درستی از مدیومِ سنتی داشته باشد. هر چه که هست، این هنر چندینهزارساله در عصر دیجیتال تبدیل شد به کاربا کامپیوتر و ماشین. اما همچنان این موارد بخش جدایی ناپذیر از حرفهی ماست که باعث میشود تا آثاری با کیفیت مناسب و قابل ارائه خلق کنیم. این مطلب را در وبلاگ Gregory Manchess هنرمند آمریکایی پیدا کردم. نکات کاملا ارزنده و مفیدی که بسیار تاثیرگذار خواهد بود.
تقریبا تمامی نقاشیها از یک تصویر ذهنی شروع میشوند که با خط، عمق، شکل و کنتراست تصویر میشوند. در کل سعی میکنیم تا آن تصویر محوِ ذهنی را روی کاغذ منتقل کنیم.
آماتورها معمولا از هوش طبیعیشان شروع میکنند. برای یک حرفهای برداشت یا راهنما نقطهی آغاز است. از همینجا اصول اِعمال میشوند. یک آماتور معتقد است که این اصول مثل کتابهای مقدس غیرقابل تغییر است!. به جای اینکه آن تصویر ذهنی را به دست بیاورند به وضوح میتوان دید، منحرف میشوند. یک حرفهای هم این تصویر را میبیند، اما میجنگد تا آن را به دست بیاورد.
برداشتِ اول خوب است، اما همیشه صحیح نیست و به ندرت کامل هستند. مهم نیست چه مقدار واقعی احساسش میکنید آنها “تصویر” نیستند. تحقیقات جدید نشان میدهند که ذهن به بخشهای مختلف مغز دسترسی دارد، مانند بویایی و صدا که از این طریق میتواند تصویرسازی هم بکند. این ساختار از سطوح مختلف اطلاعاتی بوجود میآید. حتی از نقطهی دید مختلف در یک زمان.
هنرمند با این جنبههای متنوع کار میکند تا یک برش بصری را بوجود بیاورد. یک لحظه. این “لحظه” همان تصویری است که دوست دارید دیگران ببینند و درکش کنند. این تصویر از اصول بسیاری تشکیل شده است.
تصویر شما با “کنتراست” شروع و با “کنتراست” پایان میپذیرد.
تصویر بالا، تصاویر ذهنی از تضاد بین تیرگی و روشنی است. کنتراستهای مختلف هم با ترکیب شدهاند تا آنها بوجود بیایند.
۱- چه موقع از روز است.
وقتی یک تصویر را در ذهن دارید، تعیین کنید که چه زمانی از روز یا شب است. بلافاصله، میتوانید آن را ببینید. حتما از عهدهی این کار برمیآیید. در جایی از ذهن مهآلودتان میدانید که در چه زمانی از روز آن تصویر ذهنی در حالِ شکل گرفتن است. همیشه میتوانید ذهنتان را عوض کنید. اما تصمیم بگیرید.
در هر صورت در این شرایط میتوانید وضعیت “نوری” تصویر را مشخص کنید. اگر شب است، باید راههایی برای روشن کردن صحنه پیدا کنید. شب، بسیار جالب است!، میتوانید آن را هرگونه که دوست دارید نورپردازی کنید. نورهای خیابانی، نور آژیر، رعد و برق، انفجار، شمع، مانیتور کامپیوتر، لامپ و…
در روز، اما نمیتوان آن را کنترل کرد. اما به یاد داشته باشید که همیشه نور ظهر نیست!. این کار را انجام ندهید. نور صبح را استفاده کنید، بعدازظهر، نور ابری، نورهای بازتاب شده، نور پنجره. از نور خورشید به عنوان کانون توجه استفاده کنید.حتی در تصاویرِ داخلی هم. آنجا هم تحت تاثیر نورهای بیرونی روشن میشود.
کنترل روشنایی با نوری که از بیرون تابیده است…
۲- کنتراست.
پیشزمینهی تاریک (Dark foreground) مخالفِ نورِ موجود در مرکز صحنه است. برعکس هم. همچنین در نقاطی که نور در برابر نور است. تاریکی در مقابل تاریکی. یک رفت و برگشتی که نور در صحنه بازی میکند.
۳- هدایت بیننده.
چشم، فورا به جایی در تصویر نگاه میکند که بالاترین کنتراست در آنجاست. مناطق دارای کنتراست مشابه جلب توجه نمیکند. چشم در مناطقی غیر از کنتراست بالا، استراحت میکند. بله!، استراحت. دلیلش هم به خاطر پردازش ذهن است. زمان لازم است تا دریافت شود. اگر جزئیات زیادی در این قسمت ایجاد کنید، باز هم به دنبال جایی برای استراحت میگردد، اگر چشم جایی برای استراحت پیدا نکند، به جایی غیر از تصویرتان نگاه خواهد کرد.
بله، میدانم، بسیاری از نقاشیهای پیچیده در دنیا وجود دارد. آنها مناطق دارای کنتراست مشابه را ایجاد میکنند تا این استراحت اتفاق بیفتد. باید تمام زمانتان را برای دریافت آنچه در آن است را صرف کنید. آنها سریعا توسط ذهن دریافت نمیشوند. لذت این آثار در صرف زمانیست که برای کشف آنها صرف میکنید.
نقاشیهای ساده به سرعت دریافت میشوند. بله، اما همین کارهای ساده، اگر پرقدرت کار شده باشند، میتوان بارها و بارها از آن لذت برد. کنتراست میان تیزی و نرمی، نور و تاریکی، جاهایی برای استراحت ذهن، کشف، استراحت. این کار بیننده را پای آثارتان نگه میدارد.
پرترههایی ساده با ۲رنگ. کنتراست میان ذغال سیاه چشمان بیننده را به بخشهای اصلی صورت هدایت میکند. “رنگ” صورت هم با کنترلِ کنتراست ایجاد شده است، نه با رنگِ پوست.
۴- جذابیت اضافه کنید.
اجازه دهید تا با ایجاد طیف تیرگی و روشنایی تصویرتان بهتر شود. میتوانید۹۰% نقاشیتان را با تونهای خاکستری کار کنید و بعد ناحیهای را با کنتراست درخشان ایجاد کنید تا نگاه بیننده به آن قسمت هدایت شود. یک تاریکی عمومی که با یک منبع نوری روشن شده است.
یا به طور کاملا برعکس: کل نقاشی را روشن کار کنید، همه کنتراستها در یک درصد مشابه باشند. بعد، ناحیهای با تاریکی زیاد. چشم بیدرنگ به آن ناحیه کشیده میشود. و یا ۹۰%تاریکی با ناحیهای خاکستری. کنتراست مقادیر تیرگی و روشناییست و با این طیف حرکت را در نقاشی ایجاد میکنید.
۵- تمام رنگها هم کنتراست هستند.
میتوانید هر رنگی که دوست داشتید را استفاده کنید. اگر درجهی تیرگی و روشنی درست باشد، تاثیرش هم درست و صحیح خواهد بود. به این مورد فکر کنید: میتوانید پوست را سبز در نظر بگیرید. اگر Value صحیح باشد، پوست هم درست ازآب درمیآید. به کسانی که زیر نورهای رنگی، رنگ پوستشان تغییر میکند نگاه کنید. مثل کسانی که در کنسرتها حضور دارند. یاد بگیرید که چگونه “رنگ” سوژه را تغییر نمیدهد. به زودی متوجه میشوید که چگونه نور خورشید تنظیمات متغیری از: رنگ، دما و قطعا میزانِ تیرگی و روشنی را تغییر میدهد. اما همچنان متوجه هستید که آن سوژه همان پوست است. نه چیز دیگری.
۶- حالت، کنتراست است.
نقاشیهای روشن، باعث غلیان احساس میشود. نقاشیهای تیره، آنها را کمتر میکند. البته ممکن است شما با نقاشیهای تیره و تاریک هم حسی از هیجان سراغتان بیاید. یا حتی از نقاشیهای روشن خسته شوید. اما اگر کنتراست را درست به کار بگیرید، نور شمع در مقابل نور ماه و… اینها حس و حال بیشتری به نقاشیهایتان خواهد داد.
حس و حال تقریبا با خاکستریها ایجاد شده است. چند اکسنت از سفید که تیرگیهای سوارکار و اسب را تقویت کرده است.
۷- خاکستریهای مشابه را کنترل کنید.
تمامی عناصر در یک نقاشی توسط Value در ارتباط هستند. کنترل کنتراست توسط نور، اگر تمام بخش ها را تحت تاثیر قرار ندهد، دست کم دیگر نواحی تصویر را هم تحت تاثیر قرار میدهد.
دوباره، کنتراستهای مشابه در لباسها در یکدیگر ترکیب میشوند تا حسی از لبههای محو و اشکال انتزاعی را ایجاد کنند.
۸- کمترینها در مقابل پررنگها.
گرافیکی فکر کنید. نقاشیهای خوب توسط Value کنترل میشوند. بهترین نقاشیهای گرافیکی دارای Valueهای کمی در مقابل Valueهای قوی و قابل توجه دارند. کارهای Mocha را ببینید و بررسی کنید. همچنین کارهای Ludwig Hohlwein. Yoshida Hiroshi. Edwin Dickinson را هم. آنها بولد، مستقیم و چنان ظریف هستند که دیوانه میشوید.
۹- عکسها دروغ میگویند.
هیچگاه به عکسهای رفرنس اعتماد نکنید. آنها بازتابی از واقعیت هستند. خود واقعیِ واقعیت در آنها نیست. دوربین یک جعبهای با یک سوراخ است که اجازه میدهد نور از آن عبور کند و یک لحظه را ثبت میکند. اما این یک اختراع است. به صورت خام و ناپخته فقط ضبط میکند. چشم شما به مغزتان متصل است و یک تصویر را به قطعاتی از تفکر، احساسات، بوها، صداها و کسی چه میداند دیگر به چه چیزها تبدیل میکند. وقتی نقاشی میکنید، این زندگی خودش است، فقیر بودن و نداشتن دوربین بهانهای نمیتواند باشد.
و دوباره، عکسها میتوانند از نظر Value مورد بررسی قرار بگیرند. آنها میتوانند ساده سازی شوند و واقعیت را ساده تر بیان کنند پس میتوانید Valueها را با دقت بررسی کنید و زیبایی را در آثارتان پیاده کنید.
من عاشق عکاسی هستم، اما به آن اعتماد ندارم.
۱۰- اتمام کار با Value.
از کارتان فاصله بگیرید. به کلیت آن نگاه کنید. همهی ارزشهای خاکستری را از نظر بگذرانید. به طوری که در چشمتان کنترل شده، زیبا و با مهارت بیایند. اگر شما را راضی کند، برای دیگران هم اینچنین خواهد بود.
اما پس از نگاه طولانی به کار، باید این مقادیر به نظر درست بیایند. باید بتوانید خود را از دنیایی که از آن خلق کردهاید دور کنید و با چشم یک بینندهی تازه وارد آن را بررسی کنید.
مثل رنگ، Value هم ریتم دارد. مثل رنگهای همخانواده، کنتراست هم در کنارِ داشتنِ تضادها به تشابه نیاز دارد .
واقعا از بابت کپی متاسفم در اولین فرصت تمتم مطالب کپی شده رو با ذکر منبع و لینک دار میکنم باز هم میگم شرمندم اگه ناراحت شدین
خیلی خوب بود
ممنون
عالی بود آقای رضوی
موقق باشید
بسیار عالی ✨✨✨✨