تکنیکهای اریکسون (بخش پایانی)
این اولین باری نیست که باگز کسی را هیبنوتیزم میکند. در Wakini Wabbit باگز با دو قربانی که کشتیشان به گل نشسته در جزیرهای سرگردان است. وقتی یک کشتی میرسد با دست تکان دادن و سفر خوش گفتن، آنها را با کشتی روانه میکند. در اخرین دقایق جای خودش را با آنها عوض میکند و خودش سوار بر کشتی آنها را در جزیره سرگردان میکند.
آخرین مثال از یک کارتون کلاسیک بنام« ادویه خرگوش» است. باگزِ خرگوش و دفیِ اردک بر سر اینکه ایا ادویه خرگوش است یا ادویه اردک باهم بحث میکنند. بحث ادامه مییابد و المر بیصبرانه منتظر نتیجه است. بعد از اینکه دفی میگوید: « اون ادویهی خرگوشه» باگز به راحتی موافقت میکند و تکرار میکند «ادویه خرگوش» دفی بدون اینکه بفهمد چه اتفاقی افتاده میگوید: « ادویه اردک، بهش شلیک کن» و المر همین کار را هم میکند. دفی در الگوی متضادی که باگز گفت گیر میافتد. پس زمانی که باگز تغییر جهت میدهد، دفی مفهوم آن را نمیفهمد که جای تاسف و ناراحتی است. از دیگر تکنیکهای اریکسون نحوه استفاده از سوالات تعبیه شده، پیشفرضها و مفهوم هاست. دیدیم که سوالات تعبیه شده همان کاری را انجام میدهند که سوالات روایی انجام میدهند. مخاطب بدنبال جواب است.
پیشفرض چیزی است که قبل از آغاز یک سری اتفاقات فرض میشود. داستانها بطور مداوم بر پیشفرضها تکیه میکنند. اگر قرار بود با یک کشتی مسافرت کنید از قبل فرض کردهاید که کشتی در حال رفتن به مقصد شما در حرکت خواهد بود. اریکسون شاید پیشفرضی همانند این ساخته باشد: بعد از خواندن جمله بعد ممکن است تغییری که در بدنتان اتفاق میافتد را حس کنید. این جمله پیشفرض میکند که شما جمله بعد را خواهید خواند. همچنین آنچه که شاید در بدن خود تجربه کنید را بدون هیچ پایانی رها میکند. ممکن است احساس سنگینی، سبکی، سرما یا گرما کنید. بدین ترتیب هر جوابی که بدهید بعنوان اثباتی از حالت خلسه پذیرفته است. پیشفرضها تفکر ما را هدایت میکنند تا بگونه معینی فکر کنیم. با این حال، همیشه درست نیستند. این، ابزاری قدرتمند برای گمراه کردن و متعجب کردن مخاطب است.
مفاهیم ضمنی، شنونده را به نتیجه میرسانند، هرچند حقایق بطور مستقیم بیان نشده باشند. بسیاری از مباحث کلامی از مفهوم ضمنی برای گفتن چیزهایی استفاده میکنند که در غیر این صورت ممکن است گفتن آنها بطور مستقیم غیر قابل قبول باشند. این راه بسیار خوبی برای قابل باور کردن مکالمات کاراکتر شماست، بجای مجبور کردن آنها به اینکه آشکارا صحبت کنند. مفاهیم و طعنه جالب تراند. میلتون به دلیل خاصی از تمام این تکنیکها استفاده کرد. اگر چیزی را مستقیما میگفت، ممکن بود بیمار از خود مقاومت نشان دهد.
داستانی که دارم روی آن کار میکنم ممکن است برای برخی توهین آمیز باشد. شخصیت اصلی را مجبور کردم داستان را به بقیه شخصیتها روایت کند و اینگونه از پس این مشکل برآمدم. سایر کاراکتر یا شخصیتهای داستان گمان میکنند شخصیت اصلی دیوانه است. اعتراضات بالقوه را یکراست وارد داستان کردم. این کار، هر کسی را که ممکن است معترض باشد منحرف میکند زیرا تمام اینها تراوشات ذهن یک دیوانهاند. همچنین عنصر سرگرم کنندهای نیز به داستان اضافه میشود.
میلتون ارزش داستان در زندگی افراد را درک میکرد و میدانست چگونه ساختار داستانها را برای متقاعدکننده بودن آنها بسازد. او استاد استعاره و داستانهایی بود که به بیمارانش میگفت تا از مراحل زندگی که در آن گیر کرده بودند عبور کنند. داستان فیلمهای ما باید با ایجاد استعارهها راجع به مشکلات واقعی انسانها که مخاطب قادر به شناسایی آنهاست جالب و سرگرم کننده شوند.
این مطلب 0 دیدگاه دارد.