درسهایی از ‘پیتر پوکِن’ در طراحی کانسپتآرت
پیتر پوکِن Peter Poken به عنوانِ طراح کانسپت و هنرمندِ استوریبورد در دنیای سرگرمیهای دیجیتال مشغول به کار است. او طرحها و تصاویری را برای بیش از ۳۰ فیلم برای استودیوهای معروفی چون: Disney, Marvel, Paramount, Universal, Warner Bros کار کرده است.
او متولد و بزرگ شدهی آلمان است و استودیوی او در شهر مونیخ دایر است. پس از فارغالتحصیل شدنش در سال ۱۹۹۴ چندین سال در استودیوهای انیمیشن به عنوان طراحِ ویژوال و استوریبورد مشغول بود. سپس وارد کانسپت دیزاین شد و از آن پس بود که پیشنهاد های کاری از سراسرِ دنیا برایش سرازیر شد. امروزه پوکِن در دپارتمانهای هنریِ استودیوهای بازی و فیلمسازی مشغول به کار است.
وقتی روی تصویرِ جدیدی کار میکنم، این ۹مرحله را با حساسیت چک میکنم و روی آنها زمان میگذارم. یک چکلیست مفید و مهم!. اینها به ترتیب: رنگ Color، ترکیببندی Compostion، پرسپکتیو Perspective، ارزش خاکستری Value، اَکسِنت Accent، ریتم Rhythm، استیجینگ Staging، فضای منفی Negative Space، جزئیات Detailing را دربر میگیرد.
در هر لحظه که روی تصویرسازی کار میکنم این موارد را به خودم یادآوری میکنم و باعث میشود تا سریعتر تصمیمگیری کنم و کمکام میکند تا درک بهتری از هدف کانسپت به دست بیاورم.
۱-رنگ Color: اولین قدم در ایجاد حالوهوای نقاشی یا کانسپتام است. انواع مختلفی از منابع را بررسی و استفاده میکنم تا اساسِ پالتِ رنگام را ایجاد کنم.
۲- ترکیببندی Composition : پنجاهدرصدِ یک تصویر خوب را تشکیل میدهد. کاملا ارزشاش را دارد تا بیشترین زمان را روی آن صرف کنید. اشکالِ پایه، نورها و سایهها، باعث هدایت چشم به داخل تصویر میشود. روی داستان متمرکز شوید و بهترین ترکیببندی را ایجاد کنید.
۳- پرسپکتیوPerspective: همهجا حضور دارد و باعث تخمین ابعاد هر عنصر و روابط آنها با یکدیگر میشود. فتوشاپ ابزار بسیار عالی با عنوان “Vanishing Points” دارد، این ابزار در منوی Filter قابل دسترسی است.
تصویرتان در یک پنجرهی جدید باز میشود و میتوانید بر اساس شبکهای که در دسترستان قرار میدهد زوایایی که نیاز دارید را ایجاد کنید. از Ctrl و Shift برای تنظیم آن استفاده کنید. بعد از تسلط، به راحتی با آن کار خواهید کرد. فقط فراموش نکنید که قبل از کار، یک لایهی جدید ایجاد کنید و آن را به Vanishing Point تغییر نام دهید.
۴- Value کنتراست: کنتراست از رنگِ خالی بسیار مهمتر است. معمولا رنگهایم را کمی تیرهتر از آنچیزی که در ذهن دارم انتخاب میکنم. این کار به من این امکان را میدهد تا بعدها برای هدایتِ بهترِ بیننده، نور مناطق مهم را راحتتر تحت کنترل داشته باشم.
سپس خاکستریها را برای موضوعات روشن و رنگ را برای موضوعاتِ تاریک استفاده میکنم. لزوماً نباید تصویر سیاه و سفید مطلق باشد. از سفیدِ خالص معمولا در هایلایتها استفاده میکنم و سیاهِ مطلق را در سایه ها و جاهای مطلقا تاریک استفاده میکنم.
۵- اَکسنتهای رنگی Color accents: این رنگها را برای تقویتِ بخشهای خاصی از تصویر استفاده میکنم. به دقت جا و مقدار توجهی که باید جلب کنند را انتخاب میکنم و سپس آنها را روی کار پیاده میکنم. معمولا هنرمند به نقطهی کانونی و فکوس شده اهمیت بیشتری میدهد و جزئیات این قسمتها به نفع آنها کار میکند.
(توضیح: Accent ها به رنگهایی گفته میشود که بیشترین کنتراست را با بقیهی تصویر یا ناحیهی مورد نظر دارند. به عنوان مثال استفاده از رنگهایی با تُنِ خاکستری و گذاشتنِ یک تاچِ قرمز روی نقطهی خاصی از تصویر که چسم را به آن نقطه هدایت میکند.)
۶– ریتم Rhythm: تنوع در شکل و فرمِ موضوعات در کار آن را جالبتوجه میکند. یک فرمِ مشخص را اگر بارها و بارها استفاده کنید تصویرِ شما مکانیکی میشود، غیرجذاب. کنتراستهای جزئی در کار اضافه کنید: بزرگ در مقابل کوچکی، روشنایی در مقابل تاریکی، زوایا در مقابل انحناها، نرمی در مقابل سختی، عمودی در مقابل افقی، خلوت در مقابل شلوغی و…
۷- استیجینگ Staging: به صورتِ عمومی یعنی چیدمان عناصر اصلی. و به عبارتی دیگر پرهیز از هر چیز دیگری که مفهوم و هدف اصلی کار و ارتباط صاف و واضح آن را خدشهدار میکند. نه فقط سیلوئتها مهم باشند، نه. فضای اطرافِ آنها هم از اهمیتِ ویژهای برخوردار است.
۸- جزئیات Detailing: چالش اصلی ایجاد جزئیات بدون تضعیفِ ترکیبِ اصلیست. در اغلب موارد اسکیس بسیار قدرتمندتر از تصویرِ نهایی از آب درمیآید!. شروع اولیه و خام در ابتدا باعث میشود تا بافتها را بیابید که قبلا به ذهنتان هم نمیرسید. تا جایی که امکان داشته باشد از کمترین لایهها استفاده میکنم و اجازه میدهم تا اتفاقات خود به خود بیفتد مثل کار روی بومِ واقعی. باعث میشود تا کارتان زنده باشد و در تماسهای مکرر قلمو با آن نیز صرفه جویی خواهد شد.
۹- تکمیلِ کار Finishing: هرجا که بتوانم فرمها را روی کلِ کار ساده میکنم. نمیخواهم به طورِ کامل کوچکترین قسمتِ کار را هم با جزئیات سرشار کنم. نهتنها کار پرزحمتیست، بلکه به استحکامِ کار و تاثیرِ ترکیببندی صدمه وارد میکند. جاهایی که تمرکز هست، باید زمان بیشتری نسبت به جاهایی که خارج از آن ناحیه است صرف شود. اطراف را تقریبا میتوان تار و خام رها کرد.
خیلی جالب بود.
ممنون