پارانورمن از نگاهی دیگر
پارانورمن (Paranorman)، بالاخره پس از انتظاری طولانی به تماشایش نشستیم. این متن رو صرفا با نیت نوشتن در خصوص پارانورمن شروع کردم و هیچ ایدهای در خصوص محصول نهایی این نوشته ندارم!، ولی هرچه هست در مورد نورمن و تیم استثناییِ لایکاست…!
به جرات میتوان گفت که استودیوی لایکا در ژانر استاپ-موشن، دست کمی از پیکسار ندارد. اما لایکا رویکردی بس متفاوتتر از پیکسار در پیش گرفته و آن ژانر ترسناکِ آثارشان است. اتفاقاتی که ذهن و روان بیننده را درگیر میکند و حتی لحظهای نمیتوان از پای انیمیشنهایشان کنده شد، این اتفاق در انیمیشن “کورالین” نیز تجربه شده است، چیزی که خود تراویس نایت –مدیر استودیو- از آن به عنوان اشتراک در DNA اثر نام میبرد و حتی به آن میبالد.
لایکا تیمی جوان و هنرمند دارد، توانایی طراحی، ساخت و حتی رنگآمیزی حجم عظیمی از لوازم و اشیاء صرفنظر از شخصیتهای اصلی و فرعی فیلم، خود چالشی بزرگ به حساب میآید. روندی که کوچکترین بیدقتی در آن جایز نیست و این تیم جوان به طرز شگفتانگیزی آنها را “عالی” به سرانجام رساندهاند.
از این انیمیشن انتظار ارائهی پیام نیز میرود، مفاهیمی زیبا و بنیادین در قالبی شاید ترسناک گنجانده شده است:
1- ایستادن در مقابل ترس و جهالت.
2- پاسخ بدی را نباید با اعمال و رفتار بد داد.
و اما، نورمن کیست؟ پسربچهای متفاوت، اینقدر متفاوت که اهالی شهر و همکلاسیهایش او را شخصی “عجیب” میشناسند و از او دوری میکنند. این رفتارها نورمن را هرچه بیشتر تنهاتر و در عین حال مرموزتر جلوه میدهد. در سکانسهای آغازین فیلم، اطلاعات کلیدی به تماشاگر ارائه میشود، اینکه او فیلمهای ترسناک میبیند، با روح مادربزرگاش در ارتباط است، با خودش حرف میزند! و کمی سربههوا نیز هست، دقایقی دیگر این اطلاعات کاملتر نیز میشوند. کسی از اعضای خانواده به حرفهای او اهمیت نمیدهند و او را “حساس” خطاب میکنند. نورمن به دور از این هیاهوها در دنیا و افکار خود غرق است، این را از اتاقاش هم میتوان فهمید، لوازم او نیز رد پایی از عجیب بودن نورمن است.
در دقیقهی 10 فیلم است که یکی از تجربههای عجیب نورمن، از دید مخاطب تصویر میشود. موسیقی در این اثر یک شاهکار به تمام معناست…!، این را وقتی میشود فهمید که واقعاٌ چیزی از وجودش متوجه نشوید!. تصاویر و موسیقی چنان ژرف در یکدیگر تنیده شدهاند که نمیتوان آنها را جدای از یکدیگر درک کرد.
البته “نورمن بابکوک” در این داستان تنهای تنها نیست، هم کلاسیاش به نام “نیلNeil” هم با او همراه میشود؛ نیل هم سرنوشتی مشابه با نورمن دارد ولی تفاوت اساسی آنها در فراطبیعی بودن نورمن است و نیل هم اضافه وزن و مشکلات سلامتی دارد. نورمن در این ماجراجویی انتخاب شده است تا شهر را از طلسم جادوگر خبیث نجات دهد. دایی نورمن به دلیل توانایی صحبت با ارواح و مشاهدهی اتفاقات ماوراءالطبیعه از سوی جامعه و فامیل طرد شده و در یک خانهی متروکی خارج از شهر زندگی میکند و با نورمن در خصوص وظیفهای که بر دوش دارد صحبت میکند.
پیامها در قالبهای ماورایی به نورمن داده میشود، نورمن هم آنها را در اختیار پدر و مادرش میگذارد. این کار نه تنها کمکی نمیکند، بلکه موقعیت او را در میان دیگران بدتر و منزویتر میکند. اینک نورمن وظیفهای خطیر را بر دوش دارد، او باید مانع بیدار شدن جادوگر در شب یادبود مرگاش شود. وظیفهای که دایی نورمن پس از مرگاش به او سپرده است، چون نورمن برای این کار “انتخاب” شده است.
انتخاب سخت نورمن در این فیلم در دقیقهی 29 شکل میگیرد، روح مادربزرگ مشوق اوست و پیام دیگری را نیز به مخاطب ارائه میکند، و آن چیزی نیست جز “نترسیدن”، او به نورمن یادآوری میکند که:
“ترسیدن هیچ ایرادی نداره، تا زمانی که اجازه ندی تو رو تغییر بده.”
نورمن طبق دستور کتاب اقدام میکند ولی سرانجام زامبیها یا همان قربانیان طلسم جادوگر از قبرهایشان بیرون میآیند و اوضاع حسابی به هم میریزد، آلوین (همکلاس قلدر نورمن) هم در این میان گرفتار شده است. کسی که تا همین چندی پیش نورمن را تهدید به مرگ کرده بود، اینک به نورمن التماس میکند تا او را از این وضعیت نجات دهد.
نورمن در این میان متوجه چیزی غیر معمول میشود: توصیههای داییاش و دستورِ کتاب کار نمیکند و نمیتواند جلوی زامبیها را بگیرد. درست در همین لحظه است که کنترل از دست نورمن خارج شده است و این موقعیت تضاد شدیدی با آرامش شهر دارد، شهری که هماینک در خواب است و آنسوتر، اتفاقاتی در جریان است که نوید دردسرهای بزرگی را میدهد.
در وانفسای فرار از موقعیتِ بوجود آمده، تعقیبِ پلیس (شخصی بیمسئولیت و تنبل!) و معمایی که پیچیدهتر شده است، نورمن به دنبال محل دفن جادوگر میگردد. شخصیت درسخوان کلاس، به داد او میرسد و نورمن تازه متوجه اشتباهاش میشود، محل دفن جادوگر در قبرستان قدیمی نیست! و باید به ساختمان قدیم شهرداری بروند و به دنبال مدارکی مبنی بر محل دفن او بگردند، جستجو یا The Quest آغاز میشود.
تا به اینجای کار مخاطب به اندازهی کافی به صفحهی نقرهای خیره مانده و سوالاتی که در ذهن او شکل گرفته است، ترغیباش میکند تا بدون ذرهای حرکت به تماشای ادامهی فیلم بنشیند. نقطهی اوج، در اوج است…! حدود نیمی از زمان فیلم سپری شده است و سوالاتی بیپاسخ:
قبر جادوگر کجاست؟
آیا امیدی به پیدا شدنش هست؟
آنها موفق خواهند شد؟
نورمن چگونه از پس این اوضاع بر خواهد آمد؟
عکسالعمل مردم شهر چه خواهد بود؟
هفت قربانیِ طلسم، چه ارتباطی با جادوگر دارند؟
غافل نمانیم از تکیهکلامها و موقعیتهای طنز این فیلم که در بهبوههی دلهره و هیجان، لحظاتی خندهآور خلق میکنند، یکی از این سکانسها در دقیقهی 51 فیلم به خوبی به تصویر کشیده شده است.
یکی از سوالها به زودی پاسخ داده میشود؛ عکسالعمل مردم شهر؟، انتظار میرود که مردم با شاتگان و انواع سلاحهای سرد و گرم خونریزی راه بیندازند! و زمینه برای بد گفتن از فیلم و تاثیر آن روی روان کودک را سر زبانها بیندازد!؛ ولی اینطور نشد!، زامبیها با دیدن مردم و رفتار آنها فرار را برقرار ترجیح دادند و از دست مردم عصبانی و خشمگین البته به صورت موقف، رهایی یافتند.
در دقیقهی 58 فیلم، درگیری لفظی میان نورمن و خواهرش هم نکات ظریفی را در خود دارد؛ نورمن در تلاش است تا بلکه مکان قبر را بیابد، ولی دیگران (خواهرش، آلوین، میچ و نیل) نظری مخالف او دارند و باعثِ این اتفاقات را نتیجهی تلاش خود میدانند.
اینجاست که خواهر نورمن به “ترس” خود اشاره میکند. ترسی که مادربزرگ در مورد آن با نورمن صحبت کرده بود. ولی نورمن با وجود ترسِ خود، میداند که باید تلاش کند و ادامه دهد.
همچنین اشاره به “زندگی در واقعیت” بود که باعث شد نورمن منفجر شود، نورمن میگوید که در دنیای واقعی همه او را یک خل و چل تصور میکنند، او این احتمال را نیز میدهد که شاید حق با آنها باشد. و اشاره میکند به این نکته که: تا کنون هیچ درخواست کمکی از خواهرش Courtney نداشته است، از هیچ کس نداشته است.
درست در دقیقهی 60 فیلم است که آن اتفاقهای عجیب دوباره برای نورمن تکرار میشود، جادوگر خبیث با صاعقهای او را از بالای ساختمان شهرداری به پایین پرت میکند، 2سوال اساسی نورمن در همین دقایق پاسخ داده میشود:
چرا جادوگر دست به این کار میزند؟
چرا به او گوش نمیدهد؟
او خود را در دادگاهی در ماساچوست مییابد. “آگاتا پرندرگاست”، نامیست که اولین بار به گوشش میخورد، شخصی که به جرم “جادوگری” محاکمه میشود و به اعدام محکوم میشود.
صداگذاری و افکتهای صوتی فیلم به خوبی هرچه تمام با موقعیتهای روانی احساسی فیلم سازگار است.
چهرهی ، آگاتا (Agatha – Aggie) اولینبار دیده میشود، نورمن هیچ تصوری از او ندارد، مخاطب هم با اولین آشنایی، یکه خواهد خورد. و همینطور هم میشود. فصل جدیدی رقم میخورد وقتی نورمن متوجه میشود که او دخترکی بیگناه بود و درست مثل نورمن توانایی دیدن و صحبت با ارواح را داشته است، ولی اینک به مرگ محکوم شده است…
جملات کلیدی توسط Aggie گفته میشود، هنگامی که واقعا متوجه میشود که دیگر کاری از دستاش برنمیآید:
پشیمان خواهید شد…
نورمن در دنیای واقعی بیدار میشود و متوجه موضوعی مهم میشود، زامبیها قصد خوردن و اذیت او را ندارند، آنها همانهایی هستند که به عنوان شاهد در محل دادگاه شهادت دادند و اینک از او درخواست کمک دارند. آنها از او میخواهند که جلوی جادوگر را بگیرد. جادوگر هم کسی نیست جز دختربچهی بیگناهی که سالها پیش اعدام شده بود، و اینک نورمن باید آنها را به داخل قبرهایشان بفرستد.
آنها دلیل کارشان را هم “ترس” عنوان میکنند. ترس از Aggie، ترسی که باعث شد تا در مرگ سرگردان بمانند، ترسی که از “توهم آگاهی از درست زیستن” بوجود آمده بود. ترسی که تقویت کنندهاش “انکار چیز یا چیزهایی بود که نمیتوانستند بفهمنداش.”
پس نورمن تصمیم دیگری میگیرد، تصمیمی که هر قهرمانی در فیلم باید بگیرد تا مرحله نهایی یا The Showdown در اثر شکل بگیرد. او میخواهد با Aggie صحبت کند. ولی باید ذهنیت منفی اهالی شهر را هم تغییر دهد، این امکانپذیر نبود مگر با کمک خواهرِ نورمن، در نهایت نورمن؛ اشخاص نادانی که در قالب زامبی آمده بودند و اشتباه آنها یک چنین مصیبتی را سالها گریبان گیر شهر کرده بود را معرفی میکند.
اینجا نقطهای از فیلم است که احساس مخاطب را از صمیم قلب با نورمن همراه میسازد. اکنون از دقیقهی 70، مردم شهر به اشتباه خود پی بردند و میدانند که با ترس و یک تصمیم اشتباه، چه اتفاقات ناگواری ممکن است روی دهد و تا سالها اثراتاش باقی بماند.
صد البته این فقط اشاره به فضای فیلم ندارد و روی صحبتاش اتفاقاٌ با دنیای واقعی و زندگی تکتک افراد این کرهی خاکیست. اینکه قربانی جهالت و نادانی نشویم و از روی آگاهی، عقل و منطق تصمیم بگیریم.
نکتهی بسیار ظریف دیگری که در کار توجهام را جلب کرد دوری از جو حاکم و تاثیرات اون بر تصمیم اتخاذ شده است، در نمایی صدای رادیوی ماشین به گوش میرسد که تصمیم مقامات دولتی برای فرار از این بحران را میگوید که مادر نورمن موج رادیو را تغییر میدهد و موسیقی بسیار ملایمی در بکگراند شنیده میشود؛ آنها به همراه قاضی به سمت قبر دخترک میروند.
نورمن تلاش میکند تا با او ارتباط کلامی داشته باشد ،ولی Aggie اینقدر ناراحت و عصبانی است که فرصت صحبت به نورمن را نمیدهد.
از دقیقهی 85 به بعد، این انیمیشن آنچنان زیبا و گیراست که شک ندارم از اینکه دارید به یک انیمیشن استاپ موشن نگاه میکنید، چیزی یادتان نخواهد بود. تجربهای که درست در کار قبلیِ استودیو یعنی کورالین داشتیم. سکانسی که کورالین جونز قصد داشت تا از دست مادر بد و همیشه مشغولِ خود فرار کند.
سکانسی که با “موسیقی فوقالعادهاش”، نحوهی بیان روحگونه و صحبت Aggie نفس در سینه حبس میکند. نورمن با تمام وجود سعی میکند تا مقاومت Aggie را در برابر شنیدن واقعیت در هم بشکند و به او یادآوری کند که در مقابل انسانهای بد، انسانهای خوبی هم هستند و: “نباید بدی را با بدی پاسخ داد.”، باید منصف بود و درست قضاوت کرد.
نورمن در مقابل این صحبتها، سختی و شکنجههای فراوانی را متحمل میشود ولی همچنان از او میخواهد که انسانهای خوبی را به یاد بیاورد که میشناخته و آنها را دوست داشته است. این “تنهایی” با گرفتن دست Aggie توسط نورمن درهم میشکند. با تعلیقی حسابشده و بجا، نورمن و Aggie را در جنگلی سرسبز مییابیم.
او خودش را به یاد میآورد. سکوت این سکانس دیوانهکنندهاست، سکوتی که نشان از شناخت و به یادآوردن خود است که جز با آرامش و سکوت نمیتوان به خودِ درون دست یافت؛ این نکتهی ظریف به خوبی و زیرپوستی القا شده است.
دلیل کارهای وحشتناکِ Aggie را میتوان در “ترس” او یافت. نکتهای که نورمن نیز به آن اشاره میکند و پیامی که مرتب در بطن داستان به آن اشاره شده است.
داستانی که نورمن سعی در خواندن آن داشت، اشارهای بود به داستان زندگی تکتک آدمها، آن کتاب نمادی بود از زندگی مکتوبِ من و شما. داستانهایی که با تصمیمات، ترسها و اعمال و کردارمان به آنها شکل میدهیم و طبق گفتهی نورمن، نوعِ پایانش بستگی به خودمان دارد. همانطور که نحوهی پایان داستان Aggie متکی به خودش بود و هست.لحظهای که Aggie با آرامش تمام از کنار نورمن میرود و طلسمها شکسته میشود وصف ناپذیر است.
در پایان اهالی شهر به نورمن اعتماد کردهاند و دیگر او را پسربچهای عجیب نمیبینند، بلکه او اکنون قهرمانیست که شهر را نجات داده و در مقابل ترسهایش ایستاده است.
Great. Thanks a lot 🙂