پیکسار در فیلم « Turning Red» ساخته دومی شی (Domee Shi) بهشت دوران نوجوانی در سال 2002 را به تصویر میکشد.
انیمیشن طنز جدید استودیو پیکسار که کارگردانی آن بر عهده کارگردان فیلم بائو (Bao)، برنده جایزه اسکار، بوده و مملو از شخصیتهای مورد علاقه نوجوانان، دامنهای جین و نقشها و طرحهای رنگیست، نوعی شعر غیرمعمول، بامزه و متأثر از انیمیشن است که به افتخار بچههای بهظاهر سادهلوح در سراسر جهان ساخته شده است. این فیلم در 11 مارس بر روی Disney+ عرضه میشود.
فیلم « Turning Red» انیمیشن طنز استودیو پیکسار که در آینده نزدیک به نمایش درخواهد آمد، با داشتن ساعتهای مچی پلاستیکی بنفش، تاماگوچیهای صورتیرنگ، برچسبهای «صلح» حبابدار، دستبندهای دوستی بافتهشده ، مجلات محبوب و مورد علاقه نوجوانان، بالاپوشها و دامنهای جین جشنوارهای برای نوجوانان 10-12 ساله اوایل دهه 2000 ، یا آنطور که کارگردان فیلم، دومی شی، کارگردان فیلم بائو که برنده جایزه اسکار شده، میگوید،« یک رویای داغ نوجوانان 10-12ساله آسیایی» است.
رونا لیو ( Rona Liu) طراح تولید فیلم « Turning Red» میگوید،« من عاشق دومی هستم. کار کردن با او در فیلم بائو را هم دوست داشتم. حتی قبل از اینکه دومی را ببینم، دوستش داشتم، چرا که زمانی که او را در Blogspot دنبال میکردم، انیمیشنهای کوچکی را که قبلاً در کالج ساخته بود، دیده بودم. به همین خاطر سبک غیرمعمول دومی را میشناختم و همیشه میخواستم که با او کار کنم. اگر دومی پروژهای داشته باشد، من هم سر آن هستم. اما وقتی در مورد طرح این کار شنیدم _ در مورد دختری که بین فرهنگ شرق و غرب سرگردان شده، در مورد بزرگ شدنش به عنوان یک فرد به ظاهر سادهلوح و با اعتمادبه نفس، در مورد اینکه به بلوغ رسیده و سعی میکند خودِ ناجورش را کشف کند و آن را بپذیرد_ با خودم گفتم، « این من هستم.» و کیست که دوست نداشته باشد فیلمی در مورد خودش بسازد؟ »
« Turning Red» به کارگردانی شی و تهیهکنندگی لیندسی کالینز ( Lindsey Collins) از Finding Dory در تاریخ جمعه، 11 مارس در Disney+ به نمایش درخواهد آمد. داستان فیلم در مورد یک دختربچه 13ساله چینی به نام می ( روزالی چیانگ) (Rosalie Chiang) است که با نوعی شخصیت هرکاربخواهممیکنم و هرچهبخواهممیگویم در تورنتو بزرگ شده است. می که با ناامیدی تلاش میکند تا میان علاقهاش نسبت به مدهای عجیبوغریب و گروههای موسیقی پسرانه و میلش به راضینگهداشتن مادر محافظهکار و کمی زورگویش (سارا اوه) ( Sandra Oh ) تعادل برقرار کند، با خودش عهد میبندد که سال 2002 «بهترین سال تاریخ» خواهد بود که در آن هیچ مانعی بر سر راهش قرار نخواهد گرفت.
تا اینکه یک روز صبح می از خواب بیدار شده و متوجه میشود که به یک پاندای قرمز غولپیکر تبدیل شده است _ یک « ویژگی عجیب » خانوادگی که درمییابیم در این خانواده از نسلی به نسل بعد منتقل میشود. حال می باید همزمان با تلاش برای کنترل احساسات و هیجانات شدیدی که باعث میشود به یک حیوان بزرگ قرمز و پشمالو تبدیل شود، مدرسه راهنماییاش، هورمونهای در حال غلیانش، دوران بلوغ و شکستهای تازهکشفشدهاش را نیز هدایت و کنترل کند.
لیو میگوید،« میدانستم که این کار یک پروژه خاص خواهد شد. من حقیقتاً با می، دوستانش و تمام این زندگی ارتباط نزدیک داشتم. ساختن این فیلم تا حد زیادی برای ما جنبه درمانی داشت، زیرا ما به عنوان اعضای یک تیم به سراغ گذشتهمان رفتیم، دفترهای خاطراتمان را بررسی کردیم، آلبومهای عکسهای قدیمی را مرور کردیم، با دوستان قدیمیمان صحبت کردیم و تمام این خاطرات را برای این زنده کردیم تا اجزای این فیلم را در کنار یکدیگر قرار دهیم.
تمام جزئیات بهکاررفته در این فیلم، حتی نوع پوشش می، اینکه چه جور کفش ورزشی و یا چه رنگ دامن جین بپوشد، برای ما جنبهای کاملاً واقعی داشت. »
با اینکه فیلم بر اساس ارتباط شی با مادرش ساخته شده بود ، اما بیشتر اعضای تیم تولید _از جمله لیو و دانیل فینبرگ( Danielle Feinberg)،سرپرست جلوههای بصری ، _ میتوانستند با این داستان ارتباط برقرار کنند.
فینبرگ که به خاطر کارش در فیلم «کوکو و ماشینها» به خوبی شناختهشده است، شرح میدهد، « از آنجا که خودتان هم در این دنیا زندگی کردهاید، برایتان سخت است که تجربیات خودتان را در ساخت فیلم وارد نکنید. به خاطرآوردن دختر 13ساله موجود در درون خودتان کار خیلی آسانیست، چرا که نوجوانی دورانی بسیار بهیادماندنی در زندگی هر فرد است. افراد به خوبی میتوانند با این فیلم و این دوره زمانی از زندگی خود ارتباط برقرار کنند. اینکه وقتی چنین احساسات شدیدی دارید به یک پاندا تبدیل شوید، خیلی واقعی به نظر میرسد. »
لیو میافزاید،« زمانی را به خاطر یآورم که هر چه ( در سینما و تلویزیون) میدیدیم از دهه 80 الهام میگرفت، و اکنون ما در حال ساخت فیلمی درباره سال 2002 هستیم. در واقع کارآموزی داشتیم که به او میگفتیم از سالهای نوجوانیاش الهام بگیرد و او میگفت،« من در سال 2002 سهساله بودم.» و من ناگهان متوجه شدم که « خدای من، سال 2002 دهه 80 جدیدیهاست.»
اما Turning Red با وجود موزیکویدیوهای جوانانه، تزئینات و زیورآلات براق و کفشهای ورزشی بزرگ و حجیم، تنها قصدش تحریک احساسات بینندگان – و گروه سازندهاش_ و بردن آنها به دوران نوجوانیشان نیست. این فیلم از حجم زیادی از زیباییشناسیهای گذشتهنگر، تأثیرات انیمهها و شخصیتهای کارتونی و شیوههای دوبعدی برای معرفی سبک جدیدی از انیمیشن سهبعدی، سبکی با امکانات نامحدود به لحاظ طنز و جلوههای بصری، استفاده میکند.
پتی کیم (Patty Kihm)، ناظر انیمیشن، میگوید، « دومی میخواست در ریتم و آهنگ فیلم نوعی شیطنت و بازیگوشی وجود داشته باشد. از روز اول میگفت،« میخواهم این فیلم یک کار متفاوت باشد.» احتمالات بسیاری وجود داشت، که در ابتدا باعث ایجاد دلهره در وجودمان شده بود، اما واقعاً هیجانانگیز هم بود.
بر طبق گفته کیم، شی در عین حال که به طور کلی از بیشترین مقدار رنگ، جلوههای ویژه و حالات چهره شخصیتها استفاده میکرد، به دنبال نوعی نگاه تقابل شرق با غرب و دوبعدی با سهبعدی هم بود. سراسر فیلم مملو از رنگهای صورتی، بنفش، زرد، سبز و آبیست که از انیمه Sailor Moon که لیو و شی ، هر دو ، سالهای نوجوانی خود را با تماشای آن کذراندهاند ، الهام گرفته است.
لیو که از عکسهای قدیمی خود ومادرش هم به عنوان منبعی برای طراحی انیمیشن این فیلم استفاده کرده است، میگوید،« وقتی که به دوران نوجوانی نگاه میکنیم و به احساساتی که به عنوان یک نوجوان داشتیم میاندیشیم، میبینیم که حس آن دوران حسی عجیب، باطراوت، رویایی و جادویی بود. میخواستیم که تمام آن حسها را در این فیلم بیاوریم. و نوع طیف رنگی Sailor Moon به خاطر پرانرژی بودنش واقعاً برای این کار مناسب بود. این انیمه علاوه بر پرانرژی بودن، معصوم و بامزه بود و حالتی جادویی هم داشت. رنگ یکی از ویژگیهای اصلی هر فیلمیست و رنگهای رویایی که ما در این فیلم داشتیم در واقع نوع شخصیت می و دنیای او را تعیین میکنند. »
هر چند سازندگان این فیلم از فیلمهای واقعی مانند اسکات پیلگریم در برابر جهان ( Scott Pilgrim vs. the World) ، فیلمهای وس آندرسون (Wes Anderson) و حتی بازیهای ویدیویی الهام گرفتهاند، اما اشارات و نمونههایی از جادوی انیمیشن نیز در فیلم وجود دارد، مواردی از جمله یک سکانس فانتزی که می را بالای یک کوه و بالای سر گروه پسران نوازنده موردعلاقهاش و در حالی که در احاطه ابرهای سبکی به رنگ پشمک، پرتوی درخشان آفتاب و ستارههای رنگینکمانیست، نشان میدهد. شخصیتهای این فیلم همگی حالات کلاسیک چهره شخصیتهای کارتونی را دارند، از ستارههایی که هنگام خوشحالی در چشمانشان برق میزند گرفته تا مردمکهای چشمانشان که در زمان ترس و وحشت شدید به صورت نقاط کوچک و ریزی درمیآیند.
آرون هارتلاین ( Aaron Hartline) که مسئولیت نظارت بر انیمیشن فیلم را در کنار کیم بر عهده دارد، میگوید،« این کار بیشتر از کارهای دیگر سبک رویایی و کارتونی داشت.» ما در هیچیک از کارهای قبلیمان تا این حد آزادی نداشتیم. در همان پنح دقیقه نخست میتوانی بگویی، « اینجا به دنبال کار متفاوتی هستم و این کار یک ماجرای واقعاً منحصربهفرد خواهد بود.»
فینبرگ میافزاید، «سراغ ندارم که هیچیک از فیلمهایی که تا به حال بر رویشان کار کردهام چنین الهامات و تأثیرات شدیدی بر روی طرح دوبعدی داشته باشد. این کار تقریباً برعکس کاریست که پیکسار به شیوههای مختلف انجام میدهد. فیلمهای پیکسار معمولاً عمق زیادی دارند و تا جایی که بتوانند تمام جزئیات را در انیمیشن میآورند و این انیمه نیست. برای همین از همان ابتدای کار مشخص بود که قرار است کار مشکلی باشد.»
و این فیلم واقعاً کار مشکلی بود. با اینکه زیباییشناسی انیمهمانند و جادویی و شخصیت کارتونی « کاوایی» بامزه و تپل ایدهای بود که بسیاری از انیماتورهای Turning Red میتوانستند به سرعت آن را درک کرده و از پس آن بربیایند، چالشهای دیگری مانند حرکت محدود شخصیتها هم وجود داشت که درک آن خیلی آسان نبود. در Turning Red به جای آنکه حین بازی تمام اعضای بدن شخصیتها حرکت داشته باشند، تنها یک دست یا یک پا و یا سر شخصیتها حرکات سریعی دارند و باقی قسمتهای بدن ثابت باقی میماند.
این امر صحنههای خاصی را در فیلم ایجاد میکند، صحنههایی مثل آنکه در آن می که به شکل پاندا درآمده، به سرعت و به شکلی ناشیانه یک دانشآموز را به داخل دستشویی مدرسه هل میدهد تا سعی کند این موضوع که به شکل پاندا درآمده را مخفی نگه دارد؛ این صحنهها نوعی طنز همراه با اغراق در حرکات بدنی را که اغلب در انیمیشنهای دوبعدی دیده میشود با خود به دنیای سهبعدی Turning Red میآورد. با این حال دستیابی به این نگاه نیازمند آنست که انیماتورها تا حدی آموزههای قبلی خود را کنار بگذارند.
هارتلاین میگوید،« یادم هست که اوایل فیلم به پتی گفتم میدانی که چند نفر از انیماتورهای ما به خاطر این کار از دستمان ناراحت میشوند. ما عادت کردهایم که این کار را به یک شیوه خاص انجام دهیم. اما وقتی انیماتورها کار را دیدند و دیدند که مردم میخندند، فهمیدند که این کار یک کار جدید و متفاوت است. لازم بود که فقط یک بار این کار و واکنش نسبت به آن را ببینند و درک کنند ، پس از آن دیگر همگی با این شیوه همراه شدند. اما کمی طول کشید تا آنها را متقاعد کنیم. »
کیم میگوید،« از برخی از انیماتورها شنیدم که وقتی کار در این فیلم را شروع کردند، طوری کار انیمیشن را انجام میدادند که گویی از قبل در این برنامه یا فیلم حضور داشتهاند. و نکته دیگر در مورد حذف اجزا و عناصر بود. انقدر حذف میکردیم، حذف میکردیم و حذف میکردیم تا به این برسیم که اصل موضوع و نکته آن صحنه چیست؟ احساس حاکم بر صحنه چیست؟ کدام قسمت از بدن آن احساس را نشان میدهد؟ و بعد فقط همان یک قسمت را حرکت میدادیم. خیلیها با این کار راحت نبودند، و این یک امر کاملاً طبیعیست. اما به محض آنکه ما این کار را شروع کردیم، خیلی زود متوجه این نکته شدند و خیلی بیشتر از آنچه که ما تنتظار داشتیم ، پیش رفتند. »
فینبرگ میگوید،« ما نمیخواستیم حس کنیم که این انیمه یک نسخه جدید از یک انیمه قدیمیست، سعی داشتیم یک ظاهر کاملاً جدید داشته باشیم که بسیار گرافیکی و در عین حال بسیار دوبعدی باشد. قبلاً این کار را در سطوح مختلف و در فیلمهای مختلف امتحان کرده بودیم. اما همیشه دوباره به همان جای قبلی برمیگشتیم که در آن همهچیز برایمان آشنا بود و به آن عادت کرده بودیم. بنابراین در Turning Red قرارمان بر این بود که همه افراد نهایت تلاششان را بکنند تا در مقابل تمایل به برگشت به همان جایگاه قبلی آشنا مقاومت کنیم. و در نهایت فیلم را با چنین فضای همکاری عالی تمام کردیم، زیرا تصور میکنم که همه هیجان و اشتیاق زیادی برای دستیابی به چنین نگاه و ظاهر جدیدی داشتند. این کار یک اثر کلیدی و اصلی برای ما بود تا بتوانیم از این مانع و دستانداز عبور کنیم.»
همچنین فینبرگ معتقد است که ترکیب و یکی شدن باور تیم سازنده هم به خود فیلم و هم به رهبری قدرتمند شی، لیو و کالینز بوده که سبب شده تا بتوانند در میانه یک بیماری همهگیر چنین فیلم باطراوت و سرزندهای بسازند.
فینبرگ میگوید،« دستیابی به چیزی که ظاهری منحصربهفرد دارد و داشتن نگاهی تازه به فیلمسازی کار بسیار بزرگیست. این موضوع هم که تعداد زیادی از تیم سازنده در شرایط وحشتناک بیماری و دورکاری از خانه گرد هم جمع شدند، شرایط را درک کردند و سعی در حل مشکلات داشتند، موضوع بسیار مهمیست. هیچیک از اعضای تیم تسلیم شرایط نشد و همگی تمام تلاششان را کردند تا بهترین فیلم ممکن را بسازند. برای مقابله با شرایط این همهگیری نمیتوان دارویی بهتر از نشستن در خانه و کار کردن بر روی فیلم خندهداری که فوقالعاده به نظر میرسد ، در ذهن تصور کرد. »
لیو اضافه میکند،«یکی از نکات بسیار خاص در مورد این فیلم، اعتماد و اطمینانیست که تیم سازنده به من، دومی و لیندسی داشتند. از آنجا که من اعتمد به نفس زیادی ندارم و در برخی از جلسات مطمئن نیستم که باید صحبت کنم یا نه، زمانی را به یاد میآورم که در کنار لیندسی مینشستم و او فقط مرا تشویق میکرد و به من جرأت میداد. لیندسی میگفت،« اگر برای کاری دعوت شدهای ، پس نطرات و ایدههایت هم به آن دعوت شدهاند. تنها کسی که مانع حرف زدنت میشود، خودت هستی. به این ترتیب این فیلم علاوه بر آنکه از نظر موضوع یک پروژه خاص است،یک تجربه خاص هم هست که در آن تمام اعضای تیم سازنده به کار علاقه دارند و نگران آن هستند.»
اعتمادبه نفسی که شی و کالینز با تشویق اعضای تیم خود در فضای سرگرمکننده و شاد کار در آنها ایجاد میکنند نیز تلاشی صادقانه در جهت رساندن پیام فیلمشان است.
لیو میگوید،« سبک این انیمیشن- که ازمنابع متعدد گرفته شده – رنگ و همه چیزش فقط برای تأکید بیشتر بر داستان فیلم و عواطفیست که سعی کردیم در این فیلم بیان کنیم و این داستان آنست که « خودت را بپذیر و دوست داشته باش.» نباید تنها به یک بعد از وجود خودتان محدود شوید، میتوانید یک دانشآموز عالی با رتبه بالا باشید و در عین حال یک فرد آزاد و رها و پر از شیطنت باشید. همه ما موجوداتی چندوجهی هستیم. به نظرم مهمترین نکته آنست که بتوانیم به بینندگان بگوییم،« شما فوقالعاده هستید و به همینشکل که هستید، یک موجود کامل هستید.»
فینبرگ امیدوار است که پیام « چندوجهی بودن یک ویژگی معمول است و اشکالی ندارد.» به خلاقیتهای موجود در حوزه انیمیشن هم گسترش پیدا کند.
فینبرگ میگوید،« امیدواریم که Turning Red تنها یک اثر الهامبخش دیگر باشد که نشان میدهد یک شکل هنری میتواند در ابعاد مختلف گسترش پیدا کند. هدف انیمیشن کامپیوتری آن نیست که چیزی شبیه به زندگی واقعی بسازد. فکر نمیکنم هیچکدام از ما به این دلیل وارد عرصه انیمیشن کامپیوتری شده باشیم. اگر چنین هدفی داشتیم، قطعاً وارد فضای فیلمهای واقعی میشدیم. در واقع هدف آنست که دنیایی باورپذیر خلق کنید که بتوان هر داستانی را در آن روایت کرد. »
او نتیجه میگیرد، « به نظرم الآن در نوعی رنسانس قرار داریم. در این دنیای انیمیشن کامپیوتری به تمام ابزارهای لازم دست یافتهایم و میتوانیم کاری کنیم تا تصاویر و کارهایمان جلوهای بسیار عالی داشته باشند. و حال تنها چیزی که لازم است اینست که از خودمان بپرسیم چه شیوههای متفاوتی وجود دارد که بتوانیم با استفاده از آنها چیزی خلق کنیم که به اندازه می جذابیت، بامزگی و ابهام داشته باشد؟ چیزی که بعداً باعث پشیمانیمان نشود.
منبعمنبع
این مطلب 0 دیدگاه دارد.