skip to Main Content

میلتون اریکسون با بانی باگز ملاقات می‌کند

میلتون. آچ اریکسون ام دی، همیشه برایش جذاب بود که چه چیز  باعث میشود افراد رفتار مختلفی از خود نشان دهند. داستان جالبی از کودکی میلتون وجود دارد که این کنجکاوی ناپایدار وی را به تصویر می‌کشد.او صبح زود یک روز زمستانی از خواب بیدار شد و در راه مدرسه آزمایشی انجام داد. او شروع به راه رفتن در یک مسیر مواج کرد. بصورت جلو و عقب زیگزاگی راه میرفت در حالی که مسیر مشخصا مستقیم بود. وقتی ظهر برمیگشت در کمال تعجب دید افراد دیگر راه وی را دنبال کرده بودند! و به عبارتی از وی پیروی کرده بودند و پا در جاپای او گذاشته بودند بجای اینکه مسیر ساده مستقیم را انتخاب کنند. بنظر می‌آید اجتناب از پیروی از وی سخت باشد. چراکه وی بعد ها به رهبر جهانی هیبنوتیزم درمانی تبدیل شد.

bugsbunny

درمان شدن یعنی جداشدن از محدودیت‌های ناسالمی که در کودکی آموخته شده‌اند. میلتون اریکسون در درمان غیرمعمول‌، نشان می‌دهد که بسیاری از افراد در مقاطع زندگی گیر می‌کنند. این مقاطع، نقاط عبور از یک مرحله به مرحله دیگر است. شایعترین علت گیر کردن در یک مرحله، ترسی است که از ترومای قبلی بوجود آمده است. این ترس یاد گرفته شده و بطور نادرستی به سایر شرایط و موقعیت‌‎ها تعمیم داده می‌شود. بیاد‌ بیاورید، ما نقشه‌های جهانمان را حذف، تحریف کرده و یا آنها را تعمیم می‌دهیم ( این همان جایی است که اغلب با شخصیت‌های فیلم مواجه می‌شویم، زمانی که آنها آماده تغییر‌اند).

 85884031020735100504

در یک داستان، این فرضه « اگر…؟»  بعنوان فرضیه‌ای صحیح ارائه می‌شود. نویسنده، دروغگوی ماهری است که با ارائه جزئیات معین، جهانی قابل باور که وقایع در ان اتفاق می‌افتند را جذاب و تماشایی می‌کند. حقیقتِ نویسنده داستان نیست، بلکه احساسات است. با فراهم کردن این وضعیت خیالی، افراد احساس و رفتار حقیقی خود را افشا می‌کنند.  این «اگر» های فرضی، سبب ایجاد جستجوهای ناخودآگاهی می‌شود که به موجب آن مخاطب بطرز ناخوداگاهی در آنچه تاکنون داستان روایت کرده بدنبال پاسخ می‌گردد. اگر بطور پیوسته سوالات هیجانی نپرسید، آنها سوالات خود را ایجاد می‌کنند. شما نمی‌خواهید آنها فکر کنند که «کی قرار است اتفاقی بیافتد؟» یا « من چرا دارم این را تماشا میکنم»

 شما خواهان این هستید که مخاطب خود را در شرایطی مضطربانه معلق نگه دارید. اضطراب معمولا از ناشناخته‌ها نشأت می‌گرید. بیننده پاسخ سوالات بوجود آمده را با دیدن فیلم می‎یابد و بدین ترتیب تنش‌های ناشی شده از کمبود اطلاعات را حل می‌کند.

تکنیک‌های اریکسون

 پس میلتون چگونه این کار را انجام می‌دهد؟ از چه رازهایی باخبر است؟ برای درک برخی از تکنیک‌های اریکسون میخواهم اجازه دهم بانی باگز (نام یک شخصیت کارتونی که عاشق هویج است)چگ.نگی این این امر را برایمان نشان دهد. وقتی اِلمِر فادِ شکارچی، نجواکنان از راه می‌رسد. بانی باگز معمولا سرش به کار خودش است. شکارچی نجوا میکند که« ساکت باشید من میخواهم خرگوش شکار کنم» . بانی بدون تلاش زیادی به شکارچی نزدیک می‌شود که سر اسلحه‌اش را داخل لانه خرگوش کرده و با دقت منتظر است. باگز میپرسد: « اِه.. چه خبر دُکی؟» و اِلمر جواب میدهد «دارم خرگوش شکار میکنم.»  باگز به پرسیدن سوالاتی که جوابشان مشخص است ادامه میدهد: آیا اون خرگوش کت طوسی رنگی مثل این دارد؟ دمش اینطوری پرزدار است؟ المر به این سوالات پاسخ بله می‌دهد و هر دفعه از دفعه قبل هیجان زده تر می‌شود. سپس باگز خیلی معمولی جواب می‌دهد: «ندیدمش» و به راه خودش ادامه می‌دهد. سپس اتفاق خیلی جالبی می‌افتد. المر تکانی به خودش می‌دهد درست مثل اینکه تازه از حالت خلسه خارج شده باشد و می‌گوید: « خودشه، اون همون خرگوشه» و تعقیب و گریز آغاز می‌شود.

حال بیاید ببینیم باگز وقتی داشت اِلمر را هیپنوتیز می‌کرد چه کرد؟ اولین کاری که کرد استفاده از آن‌چیزی بود که شخص عرضه می‌کند. باگز این را قبول دارد که اِلمر شکارچی خرگوش است. این امر او را از کارش بازنمیدارد بلکه از آن برای رسیدن به هدف دوم خودش استفاده می‌کند. باگز حالت آگاهانه اِلمر را تضعیف میکند. به عبارت دیگر، اینکه طعمه به سمت شکارچی برود و از او بپرسد در حال انجام چه‌کاری است عادی نیست. بسیار گیچ کننده است. بنابراین باگز، اِلمر را گیج میکند. برای اینکه گیج نشود باید به درون خود وارد شده و شرایط را برای خود معنا کند. حال وی آماده برای رفتن به حالت خلسه است. سپس باگز خیلی جدی سوالانی که بله جواب هستند می‌پرسد. این سوالات سبب ایجاد جستجوهای ناآگاهانه ذهن میشود و این در حالی است که ذهن سعی در وارد شدن به حافظه برای رسیدن به جواب است. این امر فرد را به حالت خلسه عمیق‌تر هدایت می‌کند. وقتی برای اولین بار بعد از شناختن میلتون این کارتون را می‌دیدم خیلی متعجب شدم. وقتی اِلمر برای خارج شدن از خلسه به خود تکانی داد شک‌های من نیز تائید شدند.

پایان قسمت اول

این مطلب 0 دیدگاه دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
جستجو